یه لحظه وارد سالن مطالعه شدم.ی نگاه کلی انداختم دیدم همه شون آشنا هستند و سرشون گرم ِ درس خوندنه...چیکار کردم؟!ی جیغ خفیف کشیدم...چیکار کردند؟!با چشمای گرد شده پریدند بالا.بهشون گفتم:من یکی از آرزوهام همیشه این بود که توی ی سالن مطالعه که ساکته و همه سرگرم درس ند جیغ بزنم...درحالی که از خنده قهقهه میزدند گفتند:دیوووووونه...همین...این دیوونه گفتن ِ از ته ِ دل ِ شادشون هزار برابرِ عشقم ُ عزیزمای حال بهم زن بهم چسبید...