تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

۱۰ مطلب در بهمن ۱۳۹۸ ثبت شده است

از نوشته‌های بدون فکر:

نشستم روی میز محل کارم. لیتر لیتر آب دهانی که جمع کرده بودم را محکم قورت دادم تا بغضم خفه شود و برای مادرم نوشتم: «آدم حداقل از مادرش انتظار نداره که بهش حس تنهایی بده.» بعد برایش به‌صورت پیامک فرستادم و زل زدم به صفحه گوشی‌ام تا مطمئن شوم که پیامم رفته. پیام رفت و مهم نیست مادرم چه جوابی داد. چون هرجوابی داد غمم کم نشد. زیاد هم نشد. 
واقعیت این است که ما تنهاییم. این را یادمان می‌رود و برای نجات از سیاه‌چاله‌ای که گرفتارش شده‌ایم دست می‌اندازیم به چیزهایی که اطرافمان است، یا خود اطرافیانمان. مثل سگ کار می‌کنیم، عاشق می‌شویم، دوست می‌گیریم و دوست می‌شویم، خانواده تشکیل می‌دهیم و و و. در واقع ما تنهایی‌مان را می‌پیچانیم و یک جایی وقتی سرمان را بلند می‌کنیم، می‌بینیم که جلویمان نشسته و برایمان دست تکان می‌دهد. همان موقع است که دلمان می‌خواهد یقه‌ی بقیه را بگیریم. بنابراین آدم باید از همه انتظار همه چیز را داشته باشد. مخصوصا گرفتن و دادن حس تنهایی را. حتی از مادرش.

۲۹ بهمن ۹۸ ، ۱۴:۳۶
.

تی‌تی عزیز بهترین و در عین حال گه‌ترین خصلت آدمها این است که نمی‌گذارند دوست داشته شوند. خودشان را در معرض دوست داشته شدن نمی‌گذارند و اگر هم بگذارند سریع پاهایشان را داخل شکمشان جمع می‌کنند. بعد یک تابلو بزرگ قرمز رنگ دستشان می‌گیرند تا به تو هشدار دهند: ازین جلوتر نه!
و بعدتر سرشان را روی همان پاهای جمع شده‌شان می‌گذارند و بابت تنهایی‌شان اشک می‌ریزند.

۲۳ بهمن ۹۸ ، ۱۳:۲۵
.

تی‌تی عزیز!
تا دیروز در رینگ بوکس بودم. مشت می‌خوردم اما بلند می‌شدم و برای کسانی‌که از آن پشت‌ها تشویقم می‌کردند، بوس می‌فرستادم.
اما الان گمانم در استخرم. در یک مسابقه شنا. قانون مهم شنا را هم که می‌دانی؟ هرچه بیشتر دست و پا بزنی، بیشتر فرو می‌روی و  آب می‌خوری و زودتر غرق می‌شوی و دیرتر به خط هدف می‌رسی. قانون مهم شنا همین است که آرام باشی. دست از تقلا برداری و مسیر را بروی. بدون شالاپ شلوپ کردن درون آب. 

۱۶ بهمن ۹۸ ، ۱۳:۰۷
.

 

[از نوشته‌های بدون فکر]
به یاد وبلاگ‌نویسی قدیم؛ روزانه نوشت:

شب قبل، شب هجوم پی‌ام‌اس بود. شبی که بعد از مدت‌ها، ساعت‌ها گریه کردم. برای تمام این روزهایی که در این سال گذشت و روحم فشرده شد. بعد به چشمانم، به مغزم و به تمام سطوح بدنم التماس، شکایت و حکم کردم که بخوابید. نمی‌دانم چه موقع از شب بود که خوابیدم اما ازین خواب‌هایی که بیداری. انگار فقط بدنت خوابیده و مغزت مثل ماهی در آب، چشمانش را باز گذاشته.
ساعت ۸ صبح با صدای آلارم گوشی متوجه شدم باید تا ساعت ۹ مقاله‌هایم را برای روزنامه اطلاعات ایمیل کنم. مقاله‌هایی که حتی سوژه‌اش را هم پیدا نکرده بودم. ساعت ۹ و ۲۰ دقیقه، با بدنی خشک کف زمین، دهانی شور و گس، چشمانی پف و قی‌کرده دکمه‌ی سند ایمیل را زدم. یک ساعت بعد خانه را به سمت محل کارم ترک کردم و وقتی به ایستگاه رسیدم اتوبوس پیش پایم گاز داد و رفت. تصمیم گرفتم تا مسیری که قرار بود با این اتوبوس بروم، پیاده‌روی کنم. این روزها شبیه فارست گامپ شده‌ام. آنقدر راه می‌روم که یک دفعه به خودم می‌آیم و می‌گویم کافی‌ست. به این پاها حالا حالا نیاز دارم. بعد وقتی می‌نشینم متوجه می‌شوم فنر اسکلت پاهایم در حال دررفتن بوده و اگر نیم ساعت بیشتر راه رفته بودم باید از فردا با ویلچر تردد می‌کردم!
یه محل کارم می‌رسم. کارم را دوست دارم. همکارانم را هم. ناهارهایی که باهم می‌خوریم. صدای کیبوردی که در سکوت فضا می‌آید. خوراکی‌هایی که بی‌هوا به هم تعارف می‌کنیم. خبرها، جک‌ها و تحلیل‌هایی که یک آن یک نفر از آن دور می‌گوید و سکوت را می‌شکند. شیرینی‌هایی که به زور از هم می‌گیریم. خنده‌های الکی. گیر دادن‌هایمان را هم. 
آنقدر سرم سنگین است که تصمیم می‌گیرم امروز هندزفری در گوشم نگذارم و گوش و مغز پر شده از موسیقی‌ام را به مرخصی بفرستم. صدای اذان می‌آید و دلم آرام می‌شود. آدمیزاد عجیب است. اگر تا دیروز صدای اذان استرس را با سرنگ به‌زور و وحشیانه وارد رگ‌هایم می‌کرد، الان به‌زور اما مهربان آرامش را به خونم تزریق می‌کند. حتی نمازخانه کوچکی که هرروز چهارنفری در آن نماز می‌‌خوانیم را دوست دارم. 
شنبه‌ها کارهایم را زودتر از روزهای دیگر انجام می‌دهم تا بتوانم زود کارم را به قصد کلاسم ترک کنم.
کلاس شنبه‌ها را دوست دارم. در مورد درمان دلبستگی و بازی درمانی در کودکان است. همانطور که یاد می‌گیریم، رنج‌های کودکی خودمان را هم جلوی چشمانمان ردیف می‌کنیم، غمگین می‌شویم، حالمان بد می‌شود اما مواجهه شدن و سرکوب نکردن را یاد می‌گیریم. بعد می‌فهمیم چه رها شده‌ایم. چه بلد شده‌ایم غم‌ها را بدون واپس زدن، بدون تبدیل کردنشان به هیجانات ناکارآمد، به رسمیت بشناسیم و قبولشان کنیم. کلاس شنبه‌ها روحم را صیقل داده و می‌دهد. انرژی زیادی می‌گیرد. حتی پول زیادی هم گرفته و می‌گیرد اما در ازایش حس رضایتمندی را در بسته‌بندی‌های شیک و خوشبو تحویلمان می‌دهد. بچه‌های کلاس را دوست دارم. توی آنتراک باهم بدون رودربایستی حرف می‌زنیم. از خودمان. از خود خودمان. از رنج‌هایی که حمل می‌کنیم. از روزهایی که می‌گذرانیم و به هم آرامش می‌دهیم. آرامشی از جنس بینش.
...
. اتاقم را تمیز و لباس‌هایی که فردا باید بپوشم را آماده کردم. دوش گرفتم. وازلین زدم. داروی موهایم را زدم. و حالا توی تاریکی اتاق، روی تخت، روی شکمم دراز کشیده‌ام و دلم خواست بنویسم که چرا شنبه‌ها را دوست دارم.

۲ نظر ۱۳ بهمن ۹۸ ، ۰۰:۰۰
.

تی‌تی عزیزم حق با اوست. تلاش برای دوست داشتن، عزلت می‌آورد.

۰۹ بهمن ۹۸ ، ۱۶:۴۴
.

حالم را که می‌پرسد، خوب می‌شوم. اگر در حال سوختن در آتشی باشم، آتشم گلستان می‌شود. اگر در دل نهنگی باشم، نهنگ تفم می‌کند روی ساحل. اگر در حال بریدن سرم باشند، وحی می‌شود چاقو را زمین بگذارند و در آغوشم بکشند. حالم را که می‌پرسد پلاسکوی درونم تبدیل به پالادیوم می‌شود. خرابه‌های بمم تبدیل به چهلستون می‌شود. صدای نکره‌ام گوگوش می‌شود. ذوق می‌شوم. شوق می‌شوم. بچه‌ی شاد سرکوچه می‌شوم. بنز می‌شوم. پنه‌لوپه کروز می‌شوم. عزیز می‌شوم.
 

۰۶ بهمن ۹۸ ، ۱۴:۴۲
.

از همه بریده‌ام و مثل بچه‌ای که تنها امید و امنیتش مادرش است، چشمم به توست. توی یک اتاق تاریک تاریک گیر کرده‌ام. وقتش نیست دستم را بگیری خدا؟ 

۰۵ بهمن ۹۸ ، ۱۰:۵۵
.

تی‌تی عزیزم!
خوبی‌اش این است که بیشعورها زیادند. آنقدر زیاد که به همه‌مان حداقل یکی‌شان می‌رسد و همین باعث می‌شود در راه رودررویی با بی‌شعورها احساس تنهایی نکنیم.

۰۲ بهمن ۹۸ ، ۱۱:۲۹
.

یک روز می‌فهمی از هر طرف و در هر مکان و باهرکسی که باشی در تنهایی محاصره شده‌ای. و آن روز شادترین روز زندگی توست تی‌تی.

۰۲ بهمن ۹۸ ، ۱۱:۲۶
.

می‌پرسد فرق امیدواهی و امید واقعی چیست؟
می‌گویم وقتی رفتارهای یک نفر را آن‌طور که خودت دلت می‌خواهد تعبیر و تفسیر می‌کنی یعنی امیدواهی. یعنی خالی‌بندی درونی.
امیدواقعی آشکار است. نیاز به تعبیر و تفسیر ما ندارد. ازین تعبیرات و تفسیرات شخصی دست بکش تی‌تی.
 

۰۱ بهمن ۹۸ ، ۱۵:۵۳
.