تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

۱۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

یاد گرفتم که اگر از چیزی میترسم با سر وارد همان مقوله شوم...از ترس از گربه ها گرفته تا فوبیای صدای موتور و رفتن به بیمارستان روانی و سروکله زدن با خون...اما الان قضیه فرق میکند...آدمی که از "عدم" میترسد باید چه کار کند؟!!!

۷ نظر ۳۰ فروردين ۹۶ ، ۱۳:۰۲
.

بچه های سندرم داون فقط همین بیماری که شما ازشون میبینید رو ندارند.یعنی تنها هوش پایین و بعضا عقب ماندگی ذهنی تنها اختلال همراه شون نیست.بیماری های جسمی و روحی خیلی زیادی همراهشون هست.توی مقاله ی زیر که من توی خبرگزاری فردا نوشتم،میتونید از دیگر بیماری هاشون اطلاع کسب کنید.

اینجا

۲۷ فروردين ۹۶ ، ۱۲:۴۶
.
۲۴ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۳۴
.

در رابطه با این پست نیکولا باید عرض کنم:


آدم اگر هیچ دوست صمیمی یی نداشته باشد، خیلی بهتر از این است که سال‌ها بعد متوجه شود کسی‌که قبل‌ترها دوست نزدیک می‌خوانددش، نه تنها دوست صمیمی‌اش نبوده،بلکه اصلا دوستش نبوده!!!

موافقین ۱۸ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۶ ، ۱۳:۵۷
.
۱۹ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۴۸
.

چند دقیقه پیش زنگ خانه مان را زدند.دوست مامان بود.آمده بود دم در خانه تا تولد سه روز پیش مامان را تبریک بگوید.یک دسته گل بزرگ رز اورده بود.داد دست مامان.او را بوسید و سریع خداحافظی کرد و رفت.بعدش مامان دسته گل و هدیه ی نه چندان بزرگ و لاکچری اش را دستش گرفته بود و اشک شوق می‌ریخت.می‌بینید؟!همین‌قدر ساده و بدون ادا اطوار و قشنگ می‌شود آدم‌های اطراف‌مان را خوشحال کنیم.لازم نیست برای اثبات دوستی‌مان کارهای شگفت‌انگیز و یا هزینه‌بر انجام دهیم.لازم نیست همیشه با هماهنگی و برنامه‌ریزی یک نفر را شاد کنیم.حتی با دادن یک دسته‌گل دم در خانه،حتی با نوشتن یک نامه،حتی با بوسیدن بدون مناسبت و خیلی چیزهای ساده‌ی دیگر هم می‌شود کسانی که دوست داریم را خوشحال کنیم...کاش همینقدر که در شکاندن قلب‌های یکدیگر حرفه ای بودیم،در ذوق‌زده کردن اطرافیان‌مان هم خلاقیت داشتیم...

موافقین ۲۱ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۶ ، ۱۳:۳۲
.

وقتی از چادر حرف می‌زنیم ، دقیقا از چه حرف می‌زنیم؟


ما هم عاشق لاک زدنیم و اگر رنگ جدیدی در مغازه ای برایمان چشمک زد بالفور آن را می‌خریم.دفتری داریم که از آرزوهایمان در آن می‌نویسیم.از آرزوی گشتن در کوچه‌پس‌کوچه‌های مادرید تا عکس گرفتن میان مزرعه‌های سرسبز سوئیس.زیاد می‌خندیم،سر کلاس،در خیابان، با دوستان‌مان.شوخی کردن را دوست داریم و شوخی می‌کنیم...ما هم پیانو زدن را دوست داریم.کلاس ساز می‌رویم و گاهی می‌رقصیم.از رنگ موها سر در می‌آوریم.مدل موهای‌مان را چند وقت یکبار عوض می‌کنیم...ما هم عاشق می‌شویم.دائم عکس پروفایلش را چک می‌کنیم و از عشق‌مان یواشکی حرف می‌زنیم...از رنگ‌های شاد استفاده می‌کنیم.روسری و شال‌های قشنگ سر می‌کنیم.برای عطر خریدن وسواس به‌خرج می‎‌دهیم.از بوتیک های معروف خرید می‌کنیم و آدرس مزون های شیک شمال شهر را بلدیم...کافه و سینما و فودکورت می‌رویم.آهنگ‌های اَدِل را حفظ می‌کنیم و در پیاده‌روی‌های‌مان بِردی گوش می‌کنیم و صدای اِبی را دوست داریم...کوهنوردی می‌کنیم،شنا کردن بلدیم،کلاس پیلاتس و ایروبیک و غیره می‌رویم...کتاب می‌خوانیم و دوست داریم پیشرفت کنیم.دوست داریم ذهن‌مان رشد کند و باسواد شویم.یادگیری را دوست داریم.زبان‌های جدید یاد می‌گیریم و دوست داریم توریست شویم...درست است که اکثریت ذهن و پوشش جامعه از آنِ ما نیست اما ما هم دل داریم.در قرن 21 زندگی می‌کنیم.از تکنولوژی سردرمی‌آوریم.شکست عشقی می‌خوریم.عاشقمان می‌شوند.دوست داشتن را بلدیم.بلدیم چطور کسی را که دوستش داریم ببوسیم.آشپزی می‌کنیم و در عین حال از حقوق زنان دفاع می‌کنیم.چرا در این جنجال فرهنگی و سیاسی و علمی،عده ای "چادری ها"را یک‌جا نشین می‌دانند؟چرا فکر می‌کنید اگر دختری هنوز چادر سر می‌کند ،به زور و ضرب خانواده‌اش است؟چرا کسانی که چادر به سر دارند را "متعصب"، "امٌل"، "دشمن روشنفکری" و یا برعکس "بدکاره"، "آب زیر کاه" و غیره می‌نامید؟چرا گاها دیده می‌شود از آن‌ها فرار می‌کنید؟ چرا فکر می‌کنید زندگی یکنواختی دارند وتفریح‌شان این است که به مسجد بروند،تنها کلاس‌های احکام می‌روند و زندگی روتینی دارند؟چرا فکر می‌کنید اگر با یک دختر چادری ازدواج کنید،دائم بله قربان گوست و روزها در خانه می‌نشیند در حال شست و پخت تا شب‌ها که شوهرش بیاید،از خانه بیرون نمی‌رود و بعد از تاهل درس و زندگی را کنار می‌گذارد و در کل آفتاب مهتاب ندیده است؟چرا پایبند بودن به یک‌سری اصول دینی را فارغ از یک شخصیت پر جنب‌وجوش و شاد می‌دانید؟!چرا پیشرفت و رشد و خنده و تفریح و سفرهای خارجی و کلاس های هنری را از "چادری ها" جدا می‌دانید؟!!!...من واقعا گاهی غصه می‌خورم که با تمام روابط گسترده ای که در اطراف‌مان داریم،گاهی به قشری که هنوز "چادر" را مقدس می‌دانند و آن را سر می‌کنند، اینقدر بی انصافیم... درست است که صداوسیما در نشان دادن این قشر گند زده و به بدترین وجه ممکن زندگی ما را نمایش می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد اما لطف کنید زندگی هرکسی را فارغ از پوشش‌اش بررسی کنید.عکاسی،عشق،سفر،دویدن و ورزش،خنده و شادی،رنگ و روح زندگی،ساز و موسیقی، سلیقه و تزئین، سینما و کتاب، کافه و پاساژها و تمام چیزهای خوب را در کسانی‌که امروزه پوشش‌شان از جنس خوشایند اکثریت جامعه نیست،جدا ندانید...


پ.ن به کسایی که چادر سر میکنن:پوششی که قداست دارد را درست انتخاب و درست تر استفاده کنید.

۳۷ نظر ۱۵ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۲۶
.
۱۴ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۰۲
.

چطور من فیلم به این هیجانی رو اینقدر دیر دیدم؟در همین حد بگم که فیلم در مورد شخصیت های ضد اجتماعیه و خیلی هیجانی!


۱۰ فروردين ۹۶ ، ۱۸:۳۳
.

یعنی واقعا من موندم نویسنده ی این فیلم،چه فکری در مورد دخترای شهرستانی اونم از نوع پزشکی خونش!کرده که نشسته این فیلمنامه رو سرهم کرده!مطمئنن کسی که وارد زندگی خوابگاهی نشده باشه یا اگه همکلاسی شهرستانی نداشته باشه،با دیدن این فیلم واقعا میترسه ازینکه بچه ش رو بفرسته یه شهر دیگه یا فکر میکنه کسایی که توی شهرای بزرگ درس میخونن،همش در حال گول خوردن هستن!!!!اگه این فیلم رو دیدید که هیچی!اگه ندیدید به هیچ وجه سمتش نرید.دیدن تام و جری نتیجه ی معقولانه تری داره نسبت به این فیلم!



۰۳ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۳۵
.