تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

یه هفته توی تابستون روی یه صندلی نشستم و از هشت صبح تا شش بعدازظهر به بچه های کنکوری مشاوره میدادم.

سه، چاهار شب توی یه هاستل توی یه کشور غریب خوابیدم که تخت زیریم یه دختر مصری بود و تخت روبروییم یه دختر مراکشی.

یه شب توی زمستون توی یه بندری رفتم توی کیسه خواب و کنار دریا خوابیدم.

رفتم عراق و بدون ترس توی خیابوناشون تنهایی راه رفتم.

سه تا از دوستام رو برای تولدشون سورپرایز کردم و برای تولد خودمم سورپرایز شدم.

یه کار دانشجویی برداشتم که هرچند مزخرف بود اما خیلی تجربه های حاشیه برام داشت.

یک سال دست به حق التحریرام نزدم و رفتم باهاش سفر.

غذاهای جدید توی مکان های جدید رو امتحان کردم.

چند تا تیاتر خوب دیدم. بیشتر از پونزده تا کتاب خوندم.

خیلی کارایی که 《تنهایی》 میترسیدم  رو انجام دادم.

راه زیاد رفتم. بعد سال ها رفتم استخر و جرات شنا توی عمق زیاد رو پیدا کردم. 

خندوندم. گریوندم. خندیدم. گریه کردم.

دو هفته تنهای تنها بودم توی خوابگاه.

یه روز غش کردم توی اتاقم و کسی نفهمید.

دوبار وسط خیابون به بدترین شکل ممکن خوردم زمین.

یکی از اون کله ی دنیا به من یه خوشحالی عمیق داد و منو به مهربونی های بی چشم داشت آدما امیدوار کرد.

یه دوره ی یک هفته ای خیلی خیلی بدی رو سپری کردم.

فصل یک و دو و سه و چاهار پایان نامم رو نوشتم.

کلاس زبانم رو تموم کردم

و

و 

و

و...

شما رو نمیدونم اما من زنده به آنم که تجربه های جدیدی ازین دنیا بگیریم. امسالی که دارم حداقل توی ده تا آپشن با سال قبل و قبلترش متفاوت باشه. نود و شش من پر از تجربه ی ناب بود. از سفرهای خیلی خیلی یهوییم گرفته تا تنهایی های زجرآور اما شیرینم... سال جدیدتون پر از خبرای خوب و اتفاقایی که از شدت یهویی بودنش مثل بچه ها در دهن باز شده تون رو بگیرید و دلتون بریزه از شادی...

۱۲ نظر ۲۸ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۲۵
.

در آستانه‌ی روز جهانی زن و میان خیل تبریکات و نصایح و وعده وعیدهایی که به زنان داده می‌شود لازم دانستم به عنوان دختری که در جامعه‌ی مدرن اما نه چندان دانای امروزی زندگی می‌کنم، یک نکته‌ی بسیار مهم که ذهنم را درگیر کرده و می‌دانم دختران و زنان امروزی از آن غافل هستند را به سمع شما برسانم.
یک: اگر به اطرافتان دقت کنید متوجه می‌شوید دختران و زنان دور و برتان را دو دسته بیشتر تشکیل نمی‌دهند. کسانی که دوز خودشیفتگی‌شان بالا زده و خود را روی بوم آسمان می‌بینند و به بقیه، حتی هم جنسان خود به چشم یک نوکر نگاه می‌کنند یا زنانی که از آن طرف بوم افتاده‌اند و خودشان را در قعر زمین می‌بینند. نگاهی گذرا به صفحات پربازدید رنگی اینستاگرام بیندازید. دخترانی که برای دیده شدن حاضرند هرعکسی از خود را در ملا عام بگذارند، طالب لایک دیگران هستند، از خصوصی‌ترین صحنه‌های زندگی‌شان عکس می‌گذارند، دابسمش درست می‌کنند، به واسطه‌ی شرایط شغلی و پول پدرشان احترام گدایی می‌کنند و... . فاجعه را زمانی درک کردم که چندی پیش در صفحه‌ای پربازدید کپشنی خواندم مبنی بر اینکه بیایید خودمان  را تحویل بگیریم و قربان صدقه‌ی خود برویم. بعد ادمین پیج شروع کرده بود با الفاظ عروسکی و کودکانه قربان خودش رفته بود. من از خواندن چنین پیامی مور مورم شد و برایم سوال پیش آمد چه به روز ما آمده که افراد دیگر زیر همان پست قربان شخص مذبور رفته‌اند؟ رابطه‌ی خونی، پیوند دوستی، مهربانی دراز مدت عمیق و یا چه چیزی در آن فرد دیده‌اند که می‌آیند برایش جامه می‌درند و وقت خود را برای نوشتن "ای جون دلم قشنگ مهربونم که اینقدر موفقی!!!" می‌کنند؟ خنده‌دار است. اجتماع دو جامعه‌ی خودشیفته و بدون عزت نفس در یک قاب. گدایی محبت و تاجر مهرهای تقلبی مجازی.
دو: برای همه‌ی ما پیش آمده که گاهی چشم باز می‌کنیم و ناخواسته گرفتار یک رابطه‌ی عاطفی می‌شویم. با یک دو دوتا، چهارتا کردن می‌توانیم بفهمیم این رابطه، مسموم است. باید هرچه زودتر خودمان را جمع کنیم و لباس‌مان را بتکانیم و زندگی نرمال خود را از سر بگیریم. می‌فهمیم، متوجه مسمومیت رابطه می‌شویم اما باز هم ادامه می‌دهیم. چرا؟ چون خودمان را لایق هرکسی می‌دانیم. اگر در رابطه سرکوفت بشنویم، تحقیر شویم، متلک بشنویم و هرچیز دیگری که خود واقعی ما را زیر سوال ببرد، کوتاه نمی‌آییم. خودمان را در عشق بی‌پناه می‌دانیم و برای خلاصی از این بی‌پناهی هر شرایطی را تحمل می‌کنیم. چون قبل از اینکه ما را به دوست داشتن دیگران امر کنند، دوست داشتن خودمان را یادمان نداده‌اند. به ما نگفته‌اند عزت نفس یک زن همه چیز اوست. همین عزت نفس است که برای او احترام می‌آورد، سلامت روح و حتی جسم می‌آورد، دلخوشی‌های بزرگ و کوچک می‌آورد و در کل جامعه‌ی زیباتر را برای همه عرضه می‌کند.
سه: در تمام مراحل درمانی در روان تحلیل‌گری، روان شناس به گذشته‌ی فرد می‌پردازد. بعد گذشته را وصل می‌کند به اولین ارتباط فرد در کودکی با اولین مراقبان او که می‌شود پدر و مادر. اما از آن‌جایی که بیشترین وقت کودک با مادرش گذرانده می‌شود، بیشترین تمرکز هم روی رابطه کودک و مادر است. می‌بینید؟ نقش پررنگ یک مادر نه تنها در یک فرد بلکه در یک جامعه تاثیر گذار است. حالا تصور کنید مادری با تمام خلاءهای روحی و روانی، با تمام کاستی‌هایی که در علم دارد، با تمام زخم‌های چرکی که هنوز روی بدنه‌ی روحش است، می‌خواهد کودکی را بزرگ کند. اشتباه بزرگ کردن کودک نه تنها ظلم به خود اوست، بلکه ستمی ناروا به کل جامعه است. قبل از هرگونه اقدام برای برقرای یک رابطه‌ی عاطفی با کسی، کمی به خودشناسی برسیم. به این فکر کنیم زن بودن زیباترین لطف خدا بوده. تحقیر خودمان به دست خودمان را متوقف کنیم. عزت نفس خود را بالا ببریم. خودمان را مستحق هر دردی ندانیم. در جامعه‌ای که به اندازه‌ی کافی به زن بودن‌مان خرده می‌گیرد، خودمان، تنها خودمان کمی خود را در آغوش بکشیم.

۵ نظر ۱۷ اسفند ۹۶ ، ۱۲:۵۲
.

یه روز نزدیک، کسیو دوست داشتم. بعد گاهی به خودم میومدم و به این فکر میکردم من این آدم رو از سر بی پناهی توی عشق دوست دارم یا واقعا دوستش دارم. مثل اسکارلت عادت به اشتباهی دوست داشتنش دارم یا این حس واقعیه. یه روز صبح قبل از باز کردن لپ تاپم، قبل از سر کشیدن لیوان شیرم، قبل از مسواک زدن دندونم، وقتی داشتم کلیپس به موهام میزدم، جلوی آینه به این فکر کردم من چی این ادم رو دوست دارم؟

دیدیم همه چیش رو.

بعد فکر کردم این همه چیه کمه.

من چیز خیلی کمی ازش دیدم.

برا همین همه چیشو دوست دارم.

چون این همه چیه، هیچی نبوده در برابر دوست داشتن کسی...

این همه چیه، کمه. خیلی کم.

بعد وقتی داشتم جلوی آینه مسواک میزدم انگار با هر تف کردنی یادم میفتاد که بله! منم اسکارلتم... میدونید چقدر وحشتناکه عادت به اشتباهی دوست داشتن کسی؟! ولی بذارید بگم که ماها یکی یه اسکارلت اوهارو درونمون داریم. باور کنید. تا برباد نرفتیم نجات بدیم خودمون رو.


۸ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۶ ، ۰۰:۰۸
.