یک روزی هم می آیید اینجا و میبینید بعد از شش سال با دنیای مجازی خداحافظی کرده ام ولی خب زیرزیرکی در جایی دیگر با یک هویت مستعار-مثلن تحت عنوان هایی:دخنر مهر،دانشجویی فلک زده،دور از خانه،و این مدل اسم های تین ایجری-مینویسم.چرا؟!چون گاهی خسته میشوم.با هویت وافعی نوشتن ینی یک روز وارد خانه میشوی و میبینی صفحه ی وبت جلوی بابایت باز است...ینی یک روز وسط دانشکده دختری جلویت را میگیرد و اسم وبت را به خودت پس میدهد و این ینی هع من تو را میشناسم...ینی دوستان واقعی ات وقتی تو را میخوانند کوچکترین نقطه نظرم میشود نقطه ضعف شان و شروع میکنند به کوباندن شان توی سرم...ینی خیلی جاها خیلی افراد آشنا سوتی میدهند که نوشته هایم را دنبال میکنند...و امروز،آخرین سوژه این بود که هم کلاسی ام وبلاگم را پیدا کرده و وقتی در کلاس اطلاع رسانی حرف سر وبلاگ نویسی میشود جیغ میزند که استاد فلانی(اشاره میکند به من)وبلاگ نویس است و یک پوزیشن شای دارد وبش!!!!!!!!حالا شما شدت یخ کردن دست و پایم را تصور کنید که همزمان با لرزش های خفیف بدنی ام، استاد از من میخواهد وبم را برای بچه های باز کنم...باز کردم؟!خب معلوم است.مجبور شدم.مجبور...بعد هی خدا رو قسم میدادم نرود روی پست های بی ادبی ام مانور دهد.نهایتش این بود که خودم عنان از کف داده و ب جای استاد درباره ی منوهای وب حرف زدم...حالا باید تا آخر دوره ی ارشد حواسم را جمع کنم وقتی وبم را باز میکنم از اصطلاحات زشت که مثلن فلان چیز را خوردم،به فلان جایم نیست،گه کاری هایی که میکنم،از بیماری های واضح جنسی ِ موجود در جامعه و هم چنین از روزانه نویسی صرف نظر کنم و تنها و تنها بگوبم:چه رشته ی خوبی دارم من.چه دوستای خوبی.چه دانشگاهی.چه استادایی.به به.هوا چه خوبه.همه چه خوش اندام ند...سپس کمی گل و بلبل دانلود کنم که ضمیمه ی پست هایم باشد...آی لاو یو استاد گیتا...هپی یور نایت...یور آر سو کیوت...آی لاو یو سو ماچ...