منتظران ِسلام
هر باری که میخوام برم دستشویی و از اتاق میزنم بیرون،ی لحظه دم اتاق شماره ی 3 وایمیسم.اتاق 6 نفری شون...تِق میزنم به در و در رو باز میکنم.همینطوری که دمِ در وایسادم میگم:هیچی خواستم بهتون سلام کنم.سلام....بعد هر کی تو اتاقه سرش رو از توی کتاب یا لپ تابش اورده بالا و بهم نگاه میکنه و میخنده و میگه سلام به روی ماهت...اوایل شوکه میشدند و فقط میخندیدند.یه چند بارم هی گفتند حالت خوبه؟!منم هی تکرار میکنم میخواستم فقط سلام کنم...برم دیگه...و میرم...ی بار.دو بار.سه بار این حرکت تکرار میشه...امروز که از صبح نبودم و شب اومدم خوابگاه:ی دفعه یادم اومد که امروز درشون رو نزدم...درشون رو زدم.همینطور ک دم در وایساده بودم گفتم:هیچی خواستم سلام کنم...داشتند شام میخوردند.سه نفر بودند تو اتاق...سرشون رو اوردند بالا و گفتند سلام به روی ماهت.امروز منتظرت بودیم.نبودی...همین...همین کافی بود ک بفهمم اتاق شش نفره ی شماره ی 3 امروز منتظرم بودند.حتی با یک سلام...