مو خرمایی
يكشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۴۱ ب.ظ
ماجرای دوستی ِ شگف انگیز من و مو خرمایی طولانی ست و باید حتمن بنشینید جلوی رویم تا با تمام هیجان دستانم را تکان بدهم و برایتان بگویم...تنها وسط کتابخانه کشیده شدم به اینجا تا بگویم:
پله ی سوم ِ منتهی به کتابخانه برایم مقدس شد...پناهگاهی دو نفره که رویش مینشینیم و برای هم میگوییم..آنقدر میگویم که ناگهان دستانم را محکم میگیرد...و آنقدر میگوید که ناگهان حس میکنم باید از پهلو بغلش کنم...دستانم را میگیرد و من از پهلو بغلش میکنم...و فکر میکنم نشستن روی پله های سرد را برای اولین بار است که دوست دارم...
۹۴/۰۹/۰۱