تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

۱۸ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

جایی خوانده بودم جدی فکر کردن،مثل کار در معدن سخت است.


بهترین شکل ممکن/مصطفی مستور

۲۹ آبان ۹۵ ، ۲۰:۰۲
.
کشیش گفت اسم خداوند خاصیتی داره که هیچ اسم دیگه ای نداره.گفت اگه یکی از اسم های خدا رو مدام تکرار کنی،حتی اگه معناش رو ندونی،یا ازون بدتر،حتا اگه به چیزی که میگی باور نداشته باشی،گفتنش کم کم روی تو تاثیر میذاره.گمونم منظورش یه جور تاثیر معنوی بود.....
بهترین شکل ممکن/مصطفی مستور
۲۹ آبان ۹۵ ، ۱۹:۵۶
.

شاید هیچکس نتواند با وضوح و دقت توضیح دهد چرا آدم ها در لحظه ای خاص تسلیم وسوسه می شوند.این ظاهرا همان ابهامی ست که در توضیح شکل گیری عشق ها هم وجود دارد؛این که چرا A،مثلا در یک کلاس؛ناگهان عاشق B می شود.مه عاشق C یا D یا E _ در حالی که C به وضوح از B با هوش تر و در عین حال با نمک تر است یا E در قیاس با B به مراتب تناسب روحی بیش تری با A دارد_ احتمالا هرگز پاسخ روشنی پیدا نخواهد کرد.تسلیم وسوسه شدن هم کم و بیش شبیه همین وضعیت است...

بهترین شکل ممکن/مصطفی مستور

۲۹ آبان ۹۵ ، ۱۹:۴۴
.

نوشته ی من را در سایت جیم بخوانید و خوشحال میشوم اگر نظری در رابطه با موضوع داشتید،همانجا با من در میان بگذارید:)

 اینجا

۲۷ آبان ۹۵ ، ۱۹:۱۹
.

ساعت 00:45 وقتی کل سوئیت را سکوت گرفته و حتی تمام چراغ ها خاموش است،با صدای "گامب"از رو تختم پریدم.همزمان تمام بچه های سوئیت با همین حرکت از روی تخت پریدند و همگی به سمت محل صدا رفتیم.وقتی حدود هشت نفر دم در دستشویی جمع شدیم و به فردی که توی دستشویی ولو شده بود و در واقع افتاده بود نگاه کردیم بعد از سی ثانیه سکوت از خنده هرکدوم مون ولو شدیم روی زمین!...فرد مجروح هم همینطور ولو شده با ناله میخندید!علت خنده؟!نامشخص شایدم بخاطر موهای برق گرفته ی معلق توی هوامون بود!

خوابگاه گاهی با تمام اتفاقات ریز و مسخره اش که هیچ جایی جز در همان خوابگاه شیرین نیست،خواستنی میشود.

۲۷ آبان ۹۵ ، ۰۰:۵۵
.

نکته:خیر موضوع فیلم را لو نداده ام.با خیال راحت بخوانید.

نرگس آبیار با فیلم"شیار 143 "حسن نیت و اعتماد برخی یا بهتر است بگویم اکثر مخاطبان را به خودش جلب کرد.از انتخاب بازیگران گرفته تا موضوعی که با تمام کلیشه ای بودنش جذاب بود و ببیننده را تا انتهای فیلم میخکوب میکرد.پس با اکران "نفس" من میل و انگیزه ی بیشتری برای دیدن پیدا کردم."نفس"فیلمی ست سراسر ،سر زندگی.فیلمی که زندگی در آن جریان دارد.تمام حالات،صحنه ها،غم ها،شادی ها،گرسنگی و حتی کتک خوردن هایی که در فیلم میبینیم چنان طبیعی ست که آدم با هر صحنه و با هر رویارویی با این حالات، از ته دلش هم میخندند و هم بغض میکند و در آخر اشک میریزد.که این طبیعی بودن ِ فیلم را مدیون بازی بسیار قوی تمام بازیگران فیلم هستیم...همانطور که اشاره کردم فیلم ِ قبلی آبیار موضوعی کلیشه ای داشت که خب باید بگویم "نفس" هم ،چنان موضوع دست اولی نداشت اما آنقدر این فیلم حرف برای گفتن داشت و دیالوگ های زیبایی در طول فیلم وجود دارد که مخاطب بدش نمی آید حتی دوباره هم روی صندلی های سینما بنشیند و محو فیلم شود.گریم عالی،انتخاب بازیگران فوق العاده،صحنه های ویژه و فیلمبرداری منحصر بفرد از ویژگی های قابل ذکر می باشد.و همچنین از نکات مثبت ِ دیگر این فیلم این است که گروه سنی نوجوان و حتی کودک را هم میتواند با خود همراه کند...خلاصه ی کلام اینکه فیلم کاملا طبیعی بود.و خیلی طبیعی تر مخاطب را درگیر خود میکرد...از دیدنش غافل نشوید...


موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۵ ، ۲۲:۴۰
.

تنها قاعده و نظمی که وجود داره اینه که هیچ نظمی در کار نیست و به همین خاطر اعتقاد داره در چنین وضعیتی تنها راه نجات اینه که به خداوند پناه ببریم.

دویدن در میدان تاریک مین/مصطفی مستور

۲۴ آبان ۹۵ ، ۱۹:۵۰
.

غروب بود.من زل زده بودم به پشت دست هاش.هردو وحشت کرده بودیم.بس که نزدیک شده بودیم به هم.بس که معصومیت ریخته بود آن جا،پشت دست ها.بعد،من با انگشت اشاره،خطی فرضی و مورب،درست از ساعد تا انگشت کوچک دست راستش کشیدم و به او گفتم که عمیقا دوستش دارم.

دویدن در میدان تاریک مین/مصطفی مستور

۲۴ آبان ۹۵ ، ۱۹:۴۷
.

در قسمتی از کتاب"در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند" ماجرایی وجود دارد که مردی با وجود اینکه دوست ِ صمیمی اش در حالت ِ مستی به همسرش تجاوز میکند،زمانیکه در همان حالت مستی دارد خودش را در دریا غرق میکند،با تمام قوایش به کمکش میرود و او را نجات میدهد و در آخر جان خودش را از دست می دهد...وقتی راوی این ماجرا را برای ِ پسرِ مرد تعریف میکند،اضافه میکند که "پدر تو بخاطر وفاداری در رفاقتش کشته شد"...پسر در جواب میگوید مگر آدم ها بخاطر وفاداری میمیرند؟...زن میگوید:نمی میرند؟مذهب؟حکومت؟مگر به این چیزها وفادار نیستیم؟گاهی تا پای جان...آدم ها بهتر است بهم وفادار باشند...

همین جمله کافی بود تا اشکم در آید...وفاداری....به گمانم این روزها به آدمی نیاز داریم که نه پول داشته باشد،نه زیبایی،نه علم،نه حتی هوش وعقل...تنها و تنها وفادار باشد...که وفاداری یعنی همیشه و همه جا در کنارت ماندن و بودن.که در قاموسش رفتن نباشد.که با جان و دل بماند و با جان و دل برای ماندنت هرکاری بکند...

موافقین ۱۶ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۵ ، ۲۳:۰۲
.

"مردن پایان همه چیز نیست.ما فکر میکنیم هست.ولی آنچه در زمین اتفاق می افتد،فقط شروع است."

...

کاپیتان گفت:"فکر میکنم،مثل ماجرای آدم و حوا در کتاب مقدس باشد.مثل شب اول آدم در زمین،وقتی دراز کشید تا بخوابد.فکر میکند همه چیز تمام شده،مگر نه؟نمی داند خواب چیست.چشم هایش دارد بسته می شود و فکر میکند دارد از این دنیا می رود.درست است؟

اما اینطور نیست.صبح روز بعد بیدار میشود و دنیای جدید و تازه ای برای کشف دارد.ولی چیز دیگری هم دارد.دیروزش را دارد..."

در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند/میچ البوم/ترجمه ی پاملا یوخانیان



۱۵ آبان ۹۵ ، ۲۲:۴۵
.