ما به آن چیزی در دیگران حمله میکنیم، که در خودمان از آن متنفریم! متوجهش هستی تیتی؟
ما به آن چیزی در دیگران حمله میکنیم، که در خودمان از آن متنفریم! متوجهش هستی تیتی؟
وقتی تیغهایی را که در بدن روحم فرو رفته، شناسایی میکنم، شاد و رها و آرام میشوم تیتی. هزارهزار تیغ سفت و سخت در عمق پوست روانمان داریم که اگر ردیابی و بیرون آورده نشوند، در خشم و اندوه و استیصال فرو میرویم و حتی ممکن است آنها را به دیگران هم پرتاب کنیم.
تیتی عزیزم! برای مراقبت از خودت، برای آسیب نزدن به اطرافیانت، سیاهچالههای پر از تیغ و تیزی را شناسایی کن و ترمیمشان کن!
بیشترین ضربههایی که به شکمِ روحم میخورد، وقتهایی است که دروغ گفتن به خودم لباس امید و امیدواری میپوشد و من را فریب میدهد. میفهمی تیتی؟
زیاد فکر کردن شغل تمام وقت من است تیتی. اگر مغزهایمان با باتری کار میکردند، به نفعم بود. چون برای مدت زیادی باتری آن را در میآوردم تا آسودهتر باشم. اما الان تمام سعیام این است که مغزم را از همهچیز، جز مادرم، دریا و طعم غذاها، خالی کنم.
تیتی عزیزم، جایی خواندم که اینطور در مورد سر وکله زدن با تنهایی نوشته بود: "هروقت احساس تنهایی کردی به این فکر کن که میلیونها سلول بدنت درطول شبانهروز کار میکنند و به تنها چیزی که اهمیت میدهند تو هستی."
تیتی عزیزم! این روزها بیشتر از هروقت دیگری یاد این جمله میافتم که سالها پیش کسی در توصیف من گفته بود: "شیطنتهای پاکیزهای داری."
تیتی عزیزم! آنهایی که مرا دوست دارند، نقصهایم را دیدهاند و باز به دوستانشان ادامه میدهند؟
نیاز دارم بفهمم که آدمهایی که دوستم دارند به تمام نقصهایم آگاهند و باز هم دوستم دارند.
وقتی در اندوه دست و پا میزنی، دو مدل آدم به تو نزدیک میشوند. آدمهایی که از روی همدردی و همدلیشان در صدد رفع غمت هستند یا کسانیکه تنها بابت ارضای حس خودشیفتگی خودشان و گرفتن حس مثبت از تو من باب کمکرسانیشان، نقش امداد را بازی میکنند.
در این مواقعی که تو در چاه تاریک غم، دستت توی حلقت است و سیاهی بالا میآوری، یک آن دلبسته یکی از آن آدمها میشوی. تیتی عزیزم دلبستگی به خودیخود اتفاق غریب و قشنگی است. اما کاش دلبسته گروه دوم نشوی. گروهی که تنها هدفشان رضایت از خودشان است. حتی وقتی کمک میکنند، میخواهند به تو و خودشان نشان دهند توانایی دارند. توانایی برانگیختن حسهای مثبت درون تو نسبت به خودشان. آدمهایی که تشنه توجه هستند و با لباس مبدل همدلی، به تو نزدیک میشوند لایق دوست داشتن نیستند.
تیتی عزیزم
امروز همان روز ایدهآلی بود که همیشه برایش تلاش میکردم.
صبح دانشجو بودم
ظهر روزنامهنگار
و عصر -کمک- درمانگر کودک.
زندگی امروزم همان آرامش در حین طوفانی بود که دوستش داشتم، دارم و خواهم داشت.
پ.ن: یکشنبه 8 تیر.