تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

۱۵۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتابخونه» ثبت شده است

پدر من پارسال مرد. مادرم می‌گه بهترین کار اینه که وانمود کنم هیچ وقت دوستش نداشتم و اون هم هیچوقت دوستم نداشته. اون وقت دیگه حالم بد نمیشه.
گفتم: این کار رو میکنی؟
آره.
فایده‌ای داره؟
فکر کنم آره.
مادرم میگه باید وانمود کنیم اصلا نبوده، باید فکر کنم چیزهایی که ازش یادم میاد همه‌اش خواب و خیاله.
فایده‌ای داره؟
فکر کنم آره. گاهی مطمئن نیستم چیزی که ازش یادمه واقعیته یا خیال. تو هم باید امتحان کنی. ضرر نداره که.


بندبازان/ دیوید آلموند/ ترجمه شهلا انتظاریان
 

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۸ ، ۱۱:۳۸
.

ما بزرگ می‌شیم تا خودمون رو کشف کنیم. اما شاید فقط کشف می‌کنیم از چه راه‌هایی خودمون رو قایم کنیم.


بندبازان/ دیوید آلموند/ ترجمه شهلا انتظاریان

۲۲ مهر ۹۸ ، ۱۶:۰۳
.

مادر خواست نوشته‌ام را ببیند. دفترچه را به طرف شعله‌های آتش گرفتم تا بهتر آن را ببیند.
گفت: «از کجا این به ذهنت رسید؟»
«از باد!»
«هان!»
آخر صفحه را خواند. جایی که سیل کلمه‌ها به فضایی خالی ختم می‌شد.
گفت: «بعدش چی می‌شه؟»
«نمی‌دونم»
«مثل زندگی!»


بندبازان/ دیوید آلموند/ ترجمه شهلا انتظاریان
 

۱۶ مهر ۹۸ ، ۱۴:۵۲
.

 به نظر من عشق‌ها معمولا این‌طور شروع می‌شوند. خودت را هم غافلگیر می‌کنند. منظورم این است صبح از خواب بیدار می‌شوی و حس می‌کنی انگار کسی را که تازه دیده‌ای به شکل محوی دوست داری. این حس چنان گنگ و کمرنگ و مبهم است که اغلب به آن اهمیت نمی‌دهی چون با شیب خیلی خیلی ملایمی شروع می‌شود، اما بعد آن شیب تندتر و تندتر می‌شود و آن حس به تدریج چنان پررنگ و واضح می‌شود که جای همه‌ی حس‌های دیگر را می‌گیرد. یعنی هیچ‌وقت نمی‌شود نقطه‌ی شروعش را با دقت تعیین کرد. آن‌قدر تدریجی به وجود می‌آید که انگار مرز روشنی با لحظه‌های پیش از شروع شدنش ندارد. می‌خواهم بگویم مرزش یک خط واضح نیست. مرزش مثل مرز آفتاب با سایه که به تدریج نقطه‌های روشن و تاریک‌شان در هم ادغام می‌شوند، نوار پهن و محوی است از لحظه‌‌های قبل و بعد از عاشق شدن.

 عشق و چیزهای دیگر/ مصطفی مستور

۲۰ بهمن ۹۶ ، ۱۷:۱۲
.

شهرها بر ستون‌های معنویت است که پابرجا می‌مانند. قلوب ساکنان‌شان را منعکس می‌کنند، مانند آینه‌های غول آسا. اگر آن دل‌ها بسته شوند یا سیاه شوند، شهرها هم جاذبه‌شان را از دست می‌دهند. بسیار شهرها این‌گونه از میان رفته‌اند، بسیار شهرهای دیگر هم از میان خواهند رفت.

ملت عشق/ الیف شافاک/ ترجمه ارسلان فصیحی

۲۶ آذر ۹۶ ، ۱۴:۳۶
.

درست است که خدا را با گشتن نمی‌توان پیدا کرد. اما خدا را فقط کسانی پیدا می‌کنند که به دنبالش می‌گردند.

ملت عشق/ الیف شافاک/ ترجمه ارسلان فصیحی

۲۶ آذر ۹۶ ، ۱۴:۳۱
.

به آفریده به‌خاطر آفریدگار عشق ورزیده‌ام.

ملت عشق/ الیف شافاک/ ترجمه ارسلان فصیحی

۲۶ آذر ۹۶ ، ۱۴:۰۵
.

نمی‌دانم چر آدمیزاد تمایل دارد وقتی چیزی را درک‌ نمی‌کند بدی‌اش را بگوید!

ملت‌عشق/ الیف شافاک/ ترجمه ارسلان فصیحی

۲۶ آذر ۹۶ ، ۱۴:۰۲
.

کلماتی که برای توصیف پروردگار به کار می‌بریم، همچون آیینه‌ست که خود را در آن می‌بینیم. هنگامی که نام خدا را می‌شنوی ابتدا اگر موجودی ترسناک و شرم‌آور به ذهنت بیاید، به این معناست که تو نیز در بیشتر مواقع در ترس و شرم به سر می‌بری. اما اگر هنگامی‌که نام خدا را می‌شنوی ابتدا عشق و لطف و‌مهربانی به یادت بیاید، به این معناست که این صفات در وجود تو ‌نیز فراوان است.

ملت عشق/ الیف شافاک/ ترجمه ارسلان فصیحی

۲۶ آذر ۹۶ ، ۱۳:۴۷
.

مگر نمی‌گوید ما از شاهرگتان به شما نزدیک‌تریم؟ خدا در آسمان، فرسنگ‌ها دور از اینجا، روی تختی ننشسته است که! هر آن همه جاست و درون همه‌ی ماست. از این رو هیچ‌گاه ترک‌مان نمی‌کند. خودش را چطور می‌تواند ترک کند؟

ملت عشق/ الیف شافاک/ ترجمه ارسلان فصیحی

۲۶ آذر ۹۶ ، ۱۳:۴۱
.