تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

۱۵۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتابخونه» ثبت شده است

اما سکوت، این چیزی که چیزی نیست، چیست؟ سکوت، چیزی که قابلیت چندگانه دارد، منشا توهم است، منشا تفاهم است، گاهی آرام مان میکند و گاهی مضطرب، گاهی تهی است و گاه پر، پر از تناقض. این سکوت، سکوتی با وجود بی نهایت، با ما چه میکند؟

 لذتی که حرفش بود/ پیمان هوشمندزاده

۱۳ آذر ۹۶ ، ۱۲:۰۳
.

گاهی فکر میکنم بعضی حرف ها کلا نباید شنیده شود. انگار که وقتی بیان نمیشود یک ماهیت دارد و وقتی شنیده میشود ماهیتش عوض میشود. از یک حالت پنهانی به یک وضعیت آشکار تغییر موضع میدهد و ناگهان همه چیزش عوض میشود.

 لذتی که حرفش بود/ پیمان هوشمندزاده

۱۳ آذر ۹۶ ، ۱۲:۰۱
.

انسان واقعا موجود عجیبی ست. یکی در عالم فراموشی چیزهایی را حفظ میکند و یکی در عالم هوشیاری تمنای فراموشی. متاسفانه یا خوشبختانه، هیچ فرمولی هم برای این زندگی کارساز نیست. و هرکسی مجبور است به روش خودش آن را تمام کند. یکی دائم از گذشته فرار میکند و دیگری فقط چسبیده است به گذشته اش.

 لذتی که حرفش بود/ پیمان هوشمندزاده

۱۳ آذر ۹۶ ، ۱۱:۵۹
.

ما در جامعه ی پیچیده ای زندگی میکنیم. گاهی به شدت به گذشته مان میچسبیم و گاه شدیدن از آن می گریزیم. گاه خودمان را با گذشته بازسازی میکنیم و گاه همه چیز را، حتا چیزهایی را که زیاد هستند، از فرط زیاد بودن به فراموشی میسپاریم.

 لذتی که حرفش بود/ پیمان هوشمندزاده

۱۳ آذر ۹۶ ، ۱۱:۵۷
.

هرچه فکر میکن نمیتوانم یک تعریف کامل یا حتا ناقص از طبیعی بودن جور کنم. غیرطبیعی را درک میکنم، میفهمم، ولی با طبیعی بودن کنار نمی‌آیم یا شاید برعکس زیادی کنار می‌آیم. گاهی معنی اش نزدیک به کلمه‌ی معمولی میشود و گاهی نزدیک به واقعی و یا بدیهی یا بدیهی و جاهایی معنی خودِخود میدهد. و گاهی هر چهار واژه را در خود جمع میکند. شاید وقتی بهمن جلالی میگفت عکاس نباید در عکس باشد منظورش همین بود، طبیعی بودن.

 لذتی که حرفش بود/ پیمان هوشمندزاده

۱۳ آذر ۹۶ ، ۱۱:۵۴
.

یکی از کتاب‌های "آنا گاوالدا" را می‌خوانم. در جایی از کتاب دختر قصه با خودش به این نتیجه می‌رسد که کسی را دوست دارد. حسش را این‌گونه توصیف می‌کند: "به این باور رسیدم. و این باور به طرز دل پذیری استخوان کتفم را گرم میکرد."
بیش از ده بار این جمله را برای خودم تکرار کردم و استخوان کتفم را گرفتم...
راستی آخرین باری که استخوان کتف‌مان گرم شد، کِی بود؟

۱۴ آبان ۹۶ ، ۱۵:۱۴
.

به من گفت از تو خواهشی دارم. فقط یک خواهش.میخواهم بویت کنم. چون من جواب ندادم، اعتراف کرد که در همهٔ این سال ها دوست داشته بوی مرا حس کند، هوای مرا نفس بکشد. با زحمت دستهایم را ته جیب پالتویم نگه داشتم چون در غیر این صورت ...

رفت پشت من، روی موهای من خم شد. همانطور پشت من ماند. حالم خیلی بد بود، خیلی . بعد با بینی موهایم را بو کشید، اطراف سرم را، گردنم را، با خیال راحت این کار را می کرد. نفس می کشید و نگه می داشت. دست های او هم در پشتش بود. بعد کراواتم را شل کرد و دو دکمهٔ بالای پیراهن را باز کرد و با بینی سردش نفس کشید، نفس کشید، حالم خیلی بد بود، خیلی.

تکان خوردم، خواستم برگردم. بلند شد، کف دست هایش را روی شانه هایم گذاشت. گفت میرود. گفت: «لطفاً تکان نخور و برنگرد».

- التماس می کنم. التماس می کنم.

تکان نخوردم. به هرحال دلم هم نمی خواست برگردم چون نمی خواستم مرا با چشمهای از اشکا پف کرده و چانهٔ لرزان ببیند. مدت زیادی صبر کردم، بعد به سوی اتومبیلم رفتم.

دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد/آنا گاوالدا/ترجمه الهام دارچینیان

۱۴ آبان ۹۶ ، ۱۵:۱۲
.

به‌زودی بیست ساله میشود. سن امیدوار کننده‌ای که آدمی هنوز باور دارد همه چیز امکان پذیر است. سن احتمالات و توهمات بسیار. و نیز سن ضربه دیدن‌ها و شکستن‌ها.

دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد/آنا گاوالدا/ترجمه الهام دارچینیان

۱۴ آبان ۹۶ ، ۱۵:۰۳
.

جایی که در آن هستیم اهمیتی ندارد، مهم این است در چه حالت روحی قرار داریم.

دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد/آنا گاوالدا/ترجمه الهام دارچینیان

۱۴ آبان ۹۶ ، ۱۵:۰۱
.

در چنین آشفته بازاری صادقانه باید گفت پیدا کردن یک شوهر خوب، به ماموریتی ناممکن می ماند.

دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد/آنا گاوالدا/ترجمه الهام دارچینیان

۱۴ آبان ۹۶ ، ۱۵:۰۰
.