گفت از دستهایت عکس گرفتم چون تنها چیز در وجود توست که تجزیه نشده، صادق است.
دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد/آنا گاوالدا/ترجمه الهام دارچینیان
گفت از دستهایت عکس گرفتم چون تنها چیز در وجود توست که تجزیه نشده، صادق است.
دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد/آنا گاوالدا/ترجمه الهام دارچینیان
وقتی تو را نگاه میکنم، حالم بد میشود. گویی مقابل ده هزار آدم هستم. لطفا تمامش کن و مرا در آغوش بگیر.
دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد/آنا گاوالدا/ترجمه الهام دارچینیان
دلم مانند یک زنبیل بزرگ خالی ست. زنبیل بی اندازه جادار است، میتوان بازاری درونش جا داد، با این همه درونش خالی خالی است...
دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد/آنا گاوالدا/ترجمه الهام دارچینیان
مانند بچه ها گریه میکنم. دلم میخواهد هرجایی باشم جز اینجا، از خودم میپرسم چطور به خانه برگردم. ستاره ها را نگاه میکنم. یک ستاره هم در آسمان نیست. به ناگاه شدیدتر گریه میکنم.
دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد/آنا گاوالدا/ترجمه الهام دارچینیان
زنها احمقند، زنهایی که بچه میخواهند.آنها احمقاند.
همین که میفهمند حاملهاند، بیدرنگ دریچهها را به تمامی میگشایند، دریچههای عشق، عشق، عشق.
و دیگر آنها را نمیبندند.
دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد/آنا گاوالدا/ترجمه الهام دارچینیان
خواندن یعنی پوشاندن چهره و نوشتن یعنی نمایاندن آن.
راه های برگشتن به خانه/ آله خاندرو سامبرا/ ترجمه ی ونداد جلیلی
به مادرم و پدرم فکر کردم و به خودم گفتم پدر و مادر من چه قیافه ای دارند؟ اما پدر مادر خود ما هیچوقت قیافه ندارند. ما هیچوقت آنها را درست نمیبینیم...
راه های برگشتن به خانه/ آله خاندرو سامبرا/ ترجمه ی ونداد جلیلی
آدم هایی که در خواب میآیند و حرف میزنند و هستند کجا می روند؟ بقیهٔ زندگیشان کجاست؟ آیا آنها زندهاند و ما رویای آنها هستیم؟ یا ما زندهایم و در رویای آنها گاهی حضور داریم؟ چقدر بی مرز و راحت اند، دیوار ندارند، زمان ندارند، تابلو ندارند، مرز ندارند، و ما از هرجای زمان شان می گذریم به جایی دیگر. آیا جهان آنها تکامل یافتهٔ جهان ماست؟ ایا ما هم وقتی به آنها پیوستیم هرجا که بخواهیم با یک اراده میرویم؟ در هر زمانی ؟ به هر خانه و شهری؟ کنار هر آدمی؟ چقدر دلم برای پری تنگ شده! چرا خیلی از آرزوها راهش به گور است؟
تماما مخصوص/ عباس معروفی
از هزارتا آدم یک رفیق سوا کن، از آن یکی هم بترس.
تماما مخصوص/ عباس معروفی
فرهنگ زبان نمیطلبد، باید دل گرو گذاشت. گاهی پوششها و روکشها نمایشی است برای نگه داشتن مرزها. مرزها هم نمایشی است. برای جدا کردن فرهنگها. آدمها را نمی شود به صرف زبان و فرهنگ از هم سوا کرد، در جنگ ها و مصیبتها که همه نیازمند و یکسان می شوند، فرهنگ بشری با زبان انسان اولیه به همه چیز فرمان می راند، آن وقت زمان تفاهم است و نقاب ها فرو میافتد.
تماما مخصوص/ عباس معروفی