تیتی عزیزم!
آدمها یک «بود» دارند و یک «نمود». ما اکثر اوقات شیفته یا حتی متنفر از «نمود» آدمها میشویم بدون اینکه به«بودشان» اجازه رونمایی بدهیم. «بود» همیشگیست، اما «نمود» یکی در میان است. بودنها را ببین و چندان درگیر نمودها نشو.
تیتی عزیزم!
آدمها یک «بود» دارند و یک «نمود». ما اکثر اوقات شیفته یا حتی متنفر از «نمود» آدمها میشویم بدون اینکه به«بودشان» اجازه رونمایی بدهیم. «بود» همیشگیست، اما «نمود» یکی در میان است. بودنها را ببین و چندان درگیر نمودها نشو.
جلو میآید. با دست چپش چانهام را میگیرد و با دست راستش موهای آشفتهای را که توی صورتم ریخته، پس میزند. منتظرم ببوسدم. نمیبوسد. یکبار دیگر موهایم را پس میزند و میگوید نباید موهایم جلوی دیدم را بگیرد. از مزیت دیده شدنهای بدون مانع میگوید. حتی اگه آن مانع چتریهایت باشد. دستش گرم است. نفسش توی صورتم میخورد. کاش مرا میبوسید. کاش اگر قرار نبود بوسیده شوم اینقدر جلو نمیآمد. چرا جلو میآیی و مرا نمیبوسی؟ این مراقبتهای دور اما نزدیک بدون بوسه را نمیخواهم تیتی.
خداوندگار راهنما زدن و برگشتن از جادهای هستم که یک آن وسط گاز دادن میفهمم اشتباهی راندهام! من از جادههایی که به شب منتهی میشوند، از جادههایی که چراغی در آن نیست، جادههایی که بین راه میفهمم آخرش بنبست و دره و دخمه است، میترسم تیتی. انگشتم مدام روی دکمه راهنماست. آمادهی برگشتنم. از هرچه بترسم از برگشت نمیترسم. ولی از همین نترس بودن، میترسم.
انگار کن که دور دوست داشتن را خط کشیدم تیتی. با عذاب و دلخوری؟ نه. با رهایی و بیخیالی. حالا دنیا را کمتر از پارسال جدی میگیرم.
از حرف زدن با او پشیمان میشوم تیتی. نه اینکه او بد باشد یا جوابهای بدی دهد. نه اصلا. از این جهت که بعد از حرف زدن به خودم میگویم چرا باید این حرفها را به او بزنم؟ به او ربطی دارد؟ حرفهای او به دردم میخورد یا تسکینم میدهد؟ و جوابهایی که به خودم میدهم زیاد امیدوارکننده نیستند. که این خودش یعنی این دندان لق است و باید سریعتر آن را کشید.
این را توی ذهنت خالکوبی کن تیتی که غرور آدم چینیست. بندخورش پشیزی ارزش ندارد.
نمیدانم آنجا ساعت چند است. اختلاف ساعت را گم کردهام. اما قبل از خواب به این سوال فکر کن: «ما آدمها را دوست داریم یا به دست آوردنشان را؟».
میبوسمت. مراقب خودت باش تیتی.
چرا از در آوردن تیغی که در روح و شخصیتمان فرو رفته، طفره میرویم تیتی؟ حتی با علم به اینکه این تیغ است. حتی با اینکه میدانیم محدودهی این تیغ کجاست. از جای دقیقش خبر داریم و از مدل تیغش. کافیست بخواهیم آن را از درونمان بکشیم بیرون. این همه تعلل برای خلاص شدن از شر یک جسم آسیب زننده چیست؟ مرض داریم؟
فکر میکنم ما به جاهای خالی حساسیم. حاضریم جای خالی را با تیغ و تیر و کود پر کنیم، اما آنجا را خالی نگذاریم.
چشمانت را ببیند تیتی. میخواهم این تیغ لعنتی را بکشم بیرون. دردت خواهد گرفت. اما درد رهایی درد ارزشمندیست.
دنبال توجه کسی دویدن! دنبال توجه کسی دویدن! آخ تیتی که این دنبال توجه کسی دویدن مبتذلترین و خستهکنندهترین و به هیچجا نرسیدهترین کار دنیاست. ندو تیتی. بیا زیر همین درخت بنشینیم و با صدای باد آرام بگیریم.
تیتی عزیزم! در این ساعت از شب دارم به این فکر میکنم که من هم مثل فروغ معتقدم «فقط دوست داشتن حفظم میکند اما فایدهاش چیست؟».
فکر نکنم فایدهای داشته باشد. باید به دنبال چیزی بزرگتر و فانی ناپذیر بگردم. اما باز هم به در بزرگ دوست داشتن برمیخورم. دری که به رویم بسته است.