تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

نپرسید کشورتان چه می تواند برای شما بکند،بپرسید:من چه میتوانم برای کشورم بکنم؟

خداحافظ گاری کوپر/رومن گاری/ترجمه سروش حبیبی

۱۱ مهر ۹۴ ، ۱۴:۵۷
.

-سعی میکنم اصلا فکر نکنم قربان.ولی بعضی وقتها خیال پردازی میکنم.

-مگه باهم فرق دارند؟
-بله قربان.خیلی فرق دارن.خیال پردازی برای اینه که آدم به چیزی فکر نکنه.اون وقت خیلی خوشه...

خداحافظ گاری کوپر/رومن گاری/ترجمه سروش حبیبی


۱۰ مهر ۹۴ ، ۱۱:۰۴
.

باید از هم جدا بشیم،ترودی.تا وقتی عشقمون جدی ست و تا هنوز باقیست.ترودی،آدم نباید بگذاره این جور چیزها ادامه پیدا کنه.خیلی بده.باید با دل شکسته و چشم اشک آلود از هم جدا بشیم.خیلی حیفه که صبر کنیم تا روزی که با خیال راحت و بی اعتنا باهم خداحافظی کنیم.جدا کثافت از این بدتر نمیشه...

خداحافظ گاری کوپر/رومن گاری/ترجمه سروش حبیبی





۱۰ مهر ۹۴ ، ۱۱:۰۳
.

دلتنگی شبیه در  قوطی فلزی  رب است که وقتی دستت را  می برد,عمقی می برد.می برد.عمیق می برد

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۴ ، ۰۵:۴۲
.

برای منی که نهایتِ تنها بیرون ماندنم در شب ها و روی تخت ُ توی اتاقم نخوابیدن،مسافرت های دانشگاهی و دبیرستانی بود و کسانیکه کنارم میخوابیدند دوستان نزدیک یا آشنایانم بودند،برای منی که چاهار پنجم عمرم را در اتاقم خوابیده ام،در اتاقم درس خوانده ام،در اتاقم تنهایی گریه کرده ام،در اتاقم فرمانروایی کرده ام،برای منی که هروقت عشقم میکشید بعد از نماز صبح میخوابیدم،هروقت خسته بودم نه شب،برای منی که شب ها وقتی همه میخوابیدند  سرک میکشیدم توی اتاق هایشان تا صدای نفس کشیدن تک تک شان را بشنوم و بعد با خیال راحت به خواب میرفتم،برای منی که اگر درد ماهیانه ی نصفه شبی سراغم می آمد،از درد ناله میکردم و خدارا شکر میکردم کسی کنارم نیست،برای منی که با سه نفرِ دیگری که اتاق هایشان،پایین اتاقم بودند یک خانواده بودیم،خانواده ای که در هر صورت حتی در دعواهایمان هوای همدیگر را داشتیم،گاهی با خنده میخوابیدیم،گاهی با گریه و هرچاهارتایمان،چاهار نفر جدایی ناپذیری بودیم،برای من،برای منی که حالا محل اقامتم،محل خوابیدنم،باید تغییر کند،برای من خوابگاه چه جور جایی میتواند باشد؟!...

۰۳ مهر ۹۴ ، ۰۹:۳۳
.

خب راستش،حتی روزهای تولدت هم روز خاصی نیست و هیچ اتفاق خاصی قرار نیست در آن بیفتد.در مشروح خبرهای ویژه،کسی اسمی از تو نمی برد که یادآور شود امروز به دنیا آمده ای...وسط خیابان کسی از روبرو نمی آید که خیلی اتفاقی میان جمعیت تو را به آغوش بکشد و خرسندی خود را از به دنیا آمدنت،اعلام کند.هیچ مهمانی ِ دسته جمعی یی دعوت نیستی و سورپرایز نمیشوی...زنگ و در زدن پستچی و دادن بسته های کادو پیچ شده مربوط به گذشته و دوستی ئی فراموش شده،بود و حتی مامور کنترل برق و آب هم آن روز زنگ خانه را فشار نمیدهد...در تاریک شب هیچ نور افشان یی در آسمان نیمبینی و اسمت در آسمان نقش نمیبندد...بارانی نمی بارد و حتی تو به یک پیاده روی ِ دونفری دعوت نمیشوی...در چیپ ترین حالت ممکن حتی عضو فیس بوک هم نیستی که فرت فرت دوستان پیام های تبریک بفرستند و به روی خودشان نیاورند که همه شان را تقویم فیس بوک باخبر کرده...تو حتی دیگر دانش آموز نیستی و به مدرسه نمی روی تا حداقل ابر و بادی به تخته سیاه آویزان کنند و تولدت را به شروع ِ سال تحصیلی بچسبانند...در روز تولدت حتی بانک ها،شهر کتاب ها و فلان جاهای عمومی هم بر اساس روال همیشگی شان پیامی نمی فرستند_شاید مامور فرستادن پیام ها ازدواج کرده و فکرش مشغول است و هزار گرفتاری دارد و وااااااااااا چه توقعاتی از یک آدم تازه متاهل شده_...روز تولد تو تنها روز تولد توست و این غم انگیز است که روز تولد تو با هیچ فلشی به بودن ِ هیچ آدمی ربط پیدا نمیکند.که تنها پیام هایی فرستاده میشوند که مضاف بر لطف شان میخواهند اعلام کنند که مرا دیده اند و برایشان مهم هستنم و دست از سر کچل شان بردارم و ناراحت نشوم چرا که روز تولدم را فراموش نکرده اند...روز تولدت تنها مبارک باشی میشنوی و این شور اندوه قلبت را در می آورد(!!!)که مبارک هستی،نمیشنوی......بر خلاف سال ها قبل که برای تولدم  روزشماری میکردم و از شما چه پنهان برایم مهم بود برای چه تعداد آدمی مهم هستم،امسال حتی به وجود آمدنم در اولین روز پاییز چندان چیز جدید و جذابی نبود.چراکه در بیست و سه سالگی دریافتم مبارک باشی ها و همراهی آدم ها در گفتن این جمله آنقدرها مهم نیست.مهم نیست چه تعداد آدمی در گفتن این جمله کورس میگذارند...باید بروم دنبال مبارک بودنم که حتی اگر روزی نبودم،آنقدر بودنم مهم و مبارک بوده باشد که در مشروح خبرهای ویژه بگویند امروز تولدم بوده و روحم شاد و یادم گرامی باد...

۱۶ نظر ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۳:۰۵
.

کسانی که عقاید احمقانه شان را ابراز میکنند اغلب بسیار حساسند.هرقدر عقاید کسی احمقانه تر باشد کمتر باید با او مخالفت کرد.باگ میگفت حماقت بزرگترین نیروی روحانی تمام تاریخ بشر است.باید در برابر آن سر تعظیم فرود آورد،چون همه جور معجزه ای از آن ساخته است...

خداحافظ گاری کوپر/رومن گاری/ترجمه سروش حبیبی

۲۹ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۲۹
.

"آزادی از قید تعلق"چیز فوق العاده ای بود.وقتی از قید تعلق آزادی یعنی تنهایی.نه طرفدار کسی هستی نه ضد کسی.همین.باگ می گفت که بزرگترین مساله ی جوانان اینست که چطور این اکسیر را پیدا کنند.البته خیلی مشکل است.ولی وقتی به آن رسیدی از هر چیزی که فکر کنی بهتر است.یادتان نرود،آزادی از قید تعلق،وقتی به آن رسیدید خبرش را به من بدهید....

خداحافظ گاری کوپر/رومن گاری/ترجمه سروش حبیبی

۲۹ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۲۷
.

او به خدا اعتقاد نداشت،چه حرف ها!ولی احساس میکرد که به جای خدا کسی یا چیزی هست.کسی یا چیزی که با خدا کاملا فرق دارد و هنوز به داد کسی نرسیده است.وجود او را چنان بدیهی می دانست که تعجب میکرد که چطور مردم هنوز به خدا اعتقاد دارند.حال آنکه چیزی چنین تابان و حقیقی وجود دارد،چیزی که مطلقا نمی شد در وجودش تردیدی کرد.آدمهایی که به خدا اعتقاد دارند در اعماق دلشان همه بی خدا هستند...


خداحافظ گاری کوپر/رومن گاری/ترجمه سروش حبیبی


۲۹ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۲۳
.


دیوار زبان وقتی کشیده می شود که دو نفر به یک زبان حرف میزنند.آن وقت دیگر مطلقا نمی توانند حرف هم را بفهمند...


خداحافظ گاری کوپر/رومن گاری/ترجمه سروش حبیبی

۲۹ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۱۷
.