جایی خوانده بودم جدی فکر کردن،مثل کار در معدن سخت است.
بهترین شکل ممکن/مصطفی مستور
جایی خوانده بودم جدی فکر کردن،مثل کار در معدن سخت است.
بهترین شکل ممکن/مصطفی مستور
شاید هیچکس نتواند با وضوح و دقت توضیح دهد چرا آدم ها در لحظه ای خاص تسلیم وسوسه می شوند.این ظاهرا همان ابهامی ست که در توضیح شکل گیری عشق ها هم وجود دارد؛این که چرا A،مثلا در یک کلاس؛ناگهان عاشق B می شود.مه عاشق C یا D یا E _ در حالی که C به وضوح از B با هوش تر و در عین حال با نمک تر است یا E در قیاس با B به مراتب تناسب روحی بیش تری با A دارد_ احتمالا هرگز پاسخ روشنی پیدا نخواهد کرد.تسلیم وسوسه شدن هم کم و بیش شبیه همین وضعیت است...
بهترین شکل ممکن/مصطفی مستور
تنها قاعده و نظمی که وجود داره اینه که هیچ نظمی در کار نیست و به همین خاطر اعتقاد داره در چنین وضعیتی تنها راه نجات اینه که به خداوند پناه ببریم.
دویدن در میدان تاریک مین/مصطفی مستور
غروب بود.من زل زده بودم به پشت دست هاش.هردو وحشت کرده بودیم.بس که نزدیک شده بودیم به هم.بس که معصومیت ریخته بود آن جا،پشت دست ها.بعد،من با انگشت اشاره،خطی فرضی و مورب،درست از ساعد تا انگشت کوچک دست راستش کشیدم و به او گفتم که عمیقا دوستش دارم.
دویدن در میدان تاریک مین/مصطفی مستور
در قسمتی از کتاب"در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند" ماجرایی وجود دارد که مردی با وجود اینکه دوست ِ صمیمی اش در حالت ِ مستی به همسرش تجاوز میکند،زمانیکه در همان حالت مستی دارد خودش را در دریا غرق میکند،با تمام قوایش به کمکش میرود و او را نجات میدهد و در آخر جان خودش را از دست می دهد...وقتی راوی این ماجرا را برای ِ پسرِ مرد تعریف میکند،اضافه میکند که "پدر تو بخاطر وفاداری در رفاقتش کشته شد"...پسر در جواب میگوید مگر آدم ها بخاطر وفاداری میمیرند؟...زن میگوید:نمی میرند؟مذهب؟حکومت؟مگر به این چیزها وفادار نیستیم؟گاهی تا پای جان...آدم ها بهتر است بهم وفادار باشند...
همین جمله کافی بود تا اشکم در آید...وفاداری....به گمانم این روزها به آدمی نیاز داریم که نه پول داشته باشد،نه زیبایی،نه علم،نه حتی هوش وعقل...تنها و تنها وفادار باشد...که وفاداری یعنی همیشه و همه جا در کنارت ماندن و بودن.که در قاموسش رفتن نباشد.که با جان و دل بماند و با جان و دل برای ماندنت هرکاری بکند...
"مردن پایان همه چیز نیست.ما فکر میکنیم هست.ولی آنچه در زمین اتفاق می افتد،فقط شروع است."
...
کاپیتان گفت:"فکر میکنم،مثل ماجرای آدم و حوا در کتاب مقدس باشد.مثل شب اول آدم در زمین،وقتی دراز کشید تا بخوابد.فکر میکند همه چیز تمام شده،مگر نه؟نمی داند خواب چیست.چشم هایش دارد بسته می شود و فکر میکند دارد از این دنیا می رود.درست است؟
اما اینطور نیست.صبح روز بعد بیدار میشود و دنیای جدید و تازه ای برای کشف دارد.ولی چیز دیگری هم دارد.دیروزش را دارد..."
در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند/میچ البوم/ترجمه ی پاملا یوخانیان
آدم در یک جنگ بزرگ،دنبال چیز کوچکی ست که به آن اعتقاد پیدا کند.وقتی آن را پیدا کرد،محکم نگهش می دارد.مثل سربازی که در یک سنگر موقت،صلیبش را موقع دعا محکم میگیرد.
در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند/میچ البوم/ترجمه ی پاملا یوخانیان
هیچ عمری هدر نمی رود.تنها زمانی که هدر میدهیم،زمانی ست که فکر می کنیم تنهاییم.
در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند/میچ البوم/ترجمه ی پاملا یوخانیان
غریبه ها ،خانواده ای هستند که هنوز با آن ها اشنا نشده ای.
در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند/میچ البوم/ترجمه ی پاملا یوخانیان