تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

۱۳ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

اخیرا رویاها نه قبل از خواب و نه در حین پیاده‌روی و نه در موقع ظرف شستن، سراغم می‌آیند. درست آنجایی که در بدوبدوهای کاری هستم، آنجایی که مغزم پر از اما و اگر است، همان وقتی که تند تند روی کیبورد می‌زنم و منتظرم چیز جدید کشف و خلق کنم، یک جایی، آرام و بدون هول دادن، رویایی آرام درون ذهنم در شیپور صور می‌دمد و جای خودش را بدون جنگ و خونریزی باز می‌کند.
از بحثی طولانی و البته بی‌ارزش خسته شده‌ام. به یک هایپر بزرگ برای خرید مایحتاج پناه برده‌ایم. یاد گرفته‌ایم چرخیدن لابه‌لای قفسه‌های گوشت و مرغ و سبزی و ادویه و چایی و غیره یک جور، مراقبه است. لابه‌لای قفسه‌ها می‌چرخیم و گاهی در مورد برندهای خمیر دندان، عطرهای بیک، ژیلت‌های فرانسوی و قهوه‌های آماده حرف می‌زنیم. یادم بیفتد که روی خرید فلان مارک دستمال باهم اتفاق نظر داریم. یادش بیفتد که باید به غرفه غذاها سر بزنیم تا اگر پیتزای تخفیف‌خورده دیدیم، بخریم و بعد زیر پل امیرآباد بخوریم. یادم بیفتد قبل‌تر همین هایپر را زمانی که دانشجو بودم، می‌آمدم و کاری به کیفیت نداشتم. هرآنچه را احتیاج داشتم، ارزان‌ترینش را شناسایی و می‌خریدم. یادمان بیفتد هنوز جایی هست که ما را دوباره به هم وصل کند. هایپر و کشف اقلام ضروری زندگی‌مان.
 

۱۰ آبان ۹۹ ، ۱۵:۲۱
.

دیروز وقتی از سرکار به خانه رسیدم، توئیت زدم که «ای کاش وقتی به خانه می‌آیم فقط در خانه باشم. نه در کار.» بعد به این فکر کردم که شاید تمام شغل‌های دنیا تمام وقت باشند. حداقل شغل‌هایی که من در زندگی‌ام به آنها فکر کرده‌ام. نشستم به شغل‌هایی فکر کردم که تنها وقتی در محلشان هستی، شاغلی. دیدم دوستشان ندارم. و در حالیکه سعی می‌کردم شغل روزنامه‌نگاری‌ام را روی چشمانم بگذارم و دوستش داشته باشم، توئیتم را پاک کردم. همه اینها ظرف 10 دقیقه یا شاید کمتر اتفاق افتاد.
بعد از پاک کردن توئیتم، به کسی که باید با آن مصاحبه می‌گرفتم، زنگ زدم. یک فیلنامه‌نویس مشتی. زنگ زدم و حرف دومی که بعد از سلامش گفت این بود که اگر خسته‌ای و اگر وقت داری برای تنطیم این مصاحبه، می‌خواهی صبح حرف بزنیم؟ دلیل این سوال مشکوکش را که پرسیدم گفت، توئیتم را خوانده!
یک جوری رفع و رجوعش کردم. همان چند کلمه‌ی تایپی که از درون دل و تن خسته‌ام نوشته بودم را. بعد تا صبح در خواب و در بیداری به این فکر کردم که بیشترین تلاشم برای تغییر دادن خودم این بوده که آدم درونگرایی شوم. هرچیزی را نگویم. هرچیزی را ننویسم. هر واکنشی را نشان ندهم. محوریت دنیایم بقیه نباشند. اگر هم باشند، نشانشان ندهم. متاسفانه یا خوشبختانه من برون‌گرایی را یک پوئن منفی می‌بینم. خصلتی که به‌بار آوردن پشیمانی‌های بیرونی و درونی زیادتری، در مقابل آدم‌های درونگرا دارد. خصلتی که گاهی حریم خصوصی‌اش از زیر دستش در می‌رود و هزارتا چیز دیگر که نه حوصله نوشتنش را دارم و نه رویش را.
 

۰۷ آبان ۹۹ ، ۱۳:۲۷
.

بعد از دو سال نشستم پای اصلاحات پایان‌نامه‌ام. باور کردنی نیست که یک روز طول کشید تا فایل خود پایان‌نامه را در لپ‌تاپم و برگه‌ی اصلاحاتی که به آن خورده بود را از پوشه‌ی زیر تختم بردارم. یک روزی که انگار می‌خواستم جان بکنم. از چه چیز؟ از استرس. اسم بن‌بست کودکیار که به گوشم می‌خورد یا در ذهنم تداعی می‌شود، دو چیز یادم می‌افتاد: بچه معتادهای پزشکی که با پایپ‌هایشان در ماشین‌هایی که اسمشان را نمی‌دانستم، می‌نشستند و مواد می‌زدند و دانشگاهی که جز استرس چیز دیگری برایم نداشت. البته دروغ است اگر بگویم چیز دیگری برایم نداشت. تمام آن سه سال مقطع ارشد برای من سراپا شگفتی و تجربه و عجایب بود. سه سالی که اگر باز هم به عقب برگردم حاضرم انتخابش کنم. اما دانشگاه و پروسه پایان‌نامه و اساتید روی مخ بروی آنجا را عمرا. آنها حتی برایم در شرایط انتخابی رفتن به جهنم هم نیستند. وقتی به دقایق و روزهای قبل از دفاعم فکر می‌کنم یک ماهی درون حنجره‌ام شروع به شنا می‌کند و آنقدر ورجه وورجه می‌کند تا احساس تهوع بگیرم.
بعد از دوسال نشستم پای اصلاحات پایان‌نامه‌ام و باید باید تا هفته آخر آبان از آن جهنم دره‌ی خوش آب و هوای واقع در ولنجک، فارغ‌التحصیل شوم. بروم تک‌تک از اساتید راهنما و داورم امضا بگیرم. در این وضعیت تخمی و جهنمی. در آن شهر درندشت. و راستش را بخواهید تنها انگیزه‌ام برای به اتمام رساندن این کار این است که بعد از سال‌ها برگردم و شگفتی پاییز تهران را ببینم. و ببینم آیا شرایط مفلس و گند و درب داغان اقتصادی و کرونا قدرت این را داشته که پاییز زیباسالار تهران را ویران کند؟
 

۰۶ آبان ۹۹ ، ۱۲:۳۳
.