کارهای تمام وقت و دیگر چیزها
دیروز وقتی از سرکار به خانه رسیدم، توئیت زدم که «ای کاش وقتی به خانه میآیم فقط در خانه باشم. نه در کار.» بعد به این فکر کردم که شاید تمام شغلهای دنیا تمام وقت باشند. حداقل شغلهایی که من در زندگیام به آنها فکر کردهام. نشستم به شغلهایی فکر کردم که تنها وقتی در محلشان هستی، شاغلی. دیدم دوستشان ندارم. و در حالیکه سعی میکردم شغل روزنامهنگاریام را روی چشمانم بگذارم و دوستش داشته باشم، توئیتم را پاک کردم. همه اینها ظرف 10 دقیقه یا شاید کمتر اتفاق افتاد.
بعد از پاک کردن توئیتم، به کسی که باید با آن مصاحبه میگرفتم، زنگ زدم. یک فیلنامهنویس مشتی. زنگ زدم و حرف دومی که بعد از سلامش گفت این بود که اگر خستهای و اگر وقت داری برای تنطیم این مصاحبه، میخواهی صبح حرف بزنیم؟ دلیل این سوال مشکوکش را که پرسیدم گفت، توئیتم را خوانده!
یک جوری رفع و رجوعش کردم. همان چند کلمهی تایپی که از درون دل و تن خستهام نوشته بودم را. بعد تا صبح در خواب و در بیداری به این فکر کردم که بیشترین تلاشم برای تغییر دادن خودم این بوده که آدم درونگرایی شوم. هرچیزی را نگویم. هرچیزی را ننویسم. هر واکنشی را نشان ندهم. محوریت دنیایم بقیه نباشند. اگر هم باشند، نشانشان ندهم. متاسفانه یا خوشبختانه من برونگرایی را یک پوئن منفی میبینم. خصلتی که بهبار آوردن پشیمانیهای بیرونی و درونی زیادتری، در مقابل آدمهای درونگرا دارد. خصلتی که گاهی حریم خصوصیاش از زیر دستش در میرود و هزارتا چیز دیگر که نه حوصله نوشتنش را دارم و نه رویش را.