تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

۷۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فیلم» ثبت شده است

ظرفیت اینو دارم که 365 بار دیگه این فیلم رو ببینم و از اینکه این همه دیر اقدام به دیدنش کردم تاسف بخورم و بره در صدر فیلمای مورد علاقه م...این فیلم ِ لعنتی ِ معرکه که سال های سالِ تنها با موزیکش عشق کرده بودم...


ماتیلدا:لئون فکر میکنم یه جورایی دارم عاشقت میشم.میدونی اولین بارمه
لئون:اگه تا حالا عاشق نشدی چطور میدونی که این عشقه؟
ماتیلدا:چون احساسش میکنم.
لئون:کجا؟
ماتیلدا:توی شکمم.(دستش رو میکشه رو شکمش)اینجا گرمه.همیشه اونجا مشکل داشتم و حالا برطرف شده.



۱۹ دی ۹۴ ، ۰۰:۳۲
.
این انیمیشنِ فراموش نشدنی ِ جذاب که باید حداقل سه بار آن را دید...


۰۴ دی ۹۴ ، ۱۳:۵۹
.

همیشه یه تیکه از قلب معشوق توی دل ِ عاشق ته نشین میشه.برای همیشه.حتی اگه همدیگه رو ترک کنند...و اون طرف سکه؛اگه دنیات اندازه ی یه نفر کوچیک بشه که اون یه نفر اندازه ی خدا برات بزرگ بشه،اگه یه روزی ترکت کنه و بره اون وقت دین و دنیات رو باهم می بازی...

۱۹ آذر ۹۴ ، ۱۶:۵۷
.

من و تو تلاش کردیم دنیامون رو عوض کنیم فرهاد.اما دنیامون داره ما رو عوض میکنه.

۱۸ آذر ۹۴ ، ۱۸:۰۶
.

"چه شکستی بدتر از این که بعد مدت ها ارتباط با ی نفر بفهمی چقدر غریبه ست"

از دیالوگ های فیلم

سال ها پیش به اختراع دستگاهی فکر میکردم که بشود به وسیله ی آن خاطرات بد را از ذهن محو کرد.یک روش خیلی مسالمت آمیز برای بودن در کنار آنهایی که دوستشان داریم اما بودنشان گاهی رنج بزرگی را به ما تحمیل میکند.که خب،اختراع همچین دستگاهی-تاکنون-در توان من نبوده و شاید به خاطر همین به رشته ی روانشناسی رو آوردم تا حداقل بتوانم خاطرات بد را در ذهن خودم ریجکت کنم...الغرض خواستم بگویم دیدن ِ فیلم ِ"درخشش ابدی یک ذهن پاک"را با بازی فوق العاده ی جیم کری و کیت وینسلت،از دست ندهید.فیلمی که باعث میشود بک گراند بزنید به گذشته تان،روابطتان و احساساتتان...و تمام فیلم این را میخواهد بگوید:"احساسات واقعی فناناپذیرند"...

توجه:موقع دیدن فیلم گوشی تون رو خاموش کتید و تمام توجه تون رو بدید به فیلم.مثل من نباشید ک حواستون به همه جا باشه و باید ی دور دیگه فیلمو ببینید...

۰۵ آذر ۹۴ ، ۱۴:۵۸
.

من اظهارات کارشناسی یی روی فیلم ندارم.و نمیخواهم در مورد موسیقی فوق العاده و صحنه های ویژه ی ماهرانه اش مانور دهم.تنها بعد از مدت ها کشیده شدم برای دیدن این فیلم و در تمام این سه ساعت به خودم میگفتم:خدای محمد خدای من هم هست.نیست؟!خدایی که حلیمه را به خانه ی آمنه می رساند.خدایی که هوای عبدالمطلب را دارد.خدایی که مهربان تر از دست های محمد است.خدایی که در منقار کلاغ ها سنگ میگذارد.خدایی که به آمنه صبر دوری میدهد و...و به پهنای صورت اشک میریختم...


۰۳ آذر ۹۴ ، ۱۳:۰۱
.

من هزار بار دیگر میتوانم این فیلم را ببینم و هر بار هزاران بار توصیه اش کنم که ببینید.این فیلم بی نظیر و این زندگی شگفت انگیز را ببینید...

۱۴ آبان ۹۴ ، ۱۲:۰۷
.

سینمای ایران،سینمای فیلم هایی ست که بعد از هربار دیدن باید فریاد کشید: زارت.و بعد از آن یک آروغ زد.باور کنید.سینمایی که آدم ها در جنگ ،عاشقِ پرستارِ بیمارستانی صحرایی میشوند،کمدی هایش آنقدر بی نمک است که وسط فیلم ؛سینما را ترک میکنیم،تراژدی هایش ترکیبی ست که از خیانت و بدبختی و سیه روزی.اکشن هایش توهمی بیش نیستند و خداروشکر انیمیشن و فیلم کودک و نوجوان هم نسل شان منقرض شده...بعد از فیلم"چ"ی ِ حاتمی کیا،روی هیچ صندلی ِ سینمایی ننشسته بودم.میدانم بعد از آن فیلم هایی آمد که میتوانست راضی ام کند،اما ترجیح میدادم بشینم فیلم های"جیمز باند"و یا برای چندمین بار سکانس هایی از "کازابلانکا"را ببینم تا اینکه بخواهم ریسک کنم،بکوبم بروم سینما،توی صف بلیط بایستم،چیپس بخرم،روی صندلی های ِ رنگ و رو رفته و فنر در آمده ی ِ آدامس چسبیده بشینم و بخواهم فیلمی ببینم که باید وسط هایش چرت زد...الغرض؛خواستم بگویم تقریبن بعد از سه سال ؛اسم و بازیگرانی از فیلمی مرا گرفت."در دنیای تو ساعت چند است"...بازیگران فیلم ناخودآگاه تو را جذب دیدن میکنند اما فیلم چیزهای بیشتری برای جاذبه دارد...درست است که موضوع کلیشه ای ِ عشق چندین ساله را دارد،اما بیان این عشق آنقدر آرام است که ممکن است اواخر فیلم تو را به گریه بیاندازد.نه گریه ای از سر ِ اندوه.بلکه گریه ای که همراه با لبخندی از سر شوق و حسرت است...در ابتدای فیلم من میخکوب دو چیز شدم:فضای داستان و موسیقی ِ آرام و خاصی که با آن همراه است...و انصافن به هیچ عنوان نمیشود از فیلمبرداری ِ معرکه ی فیلم هم گذشت.فیلمبرداری ئی که عکاسی را هم به دنبال داشت.تمام سوژه های عکاسی، فیلمبرداری شده بود.ظرافت دستان لیلا حاتمی روی دستگیره ی ماشین ِ آبی،سنگفرش های خانه،شیشه های باران خورده،قاب های عکس ِ آویزان به دیوار و غیره و غیره...از بازیگری حاتمی و مصفا چیزی نمیگویم.چون این زوج خیلی وقت است اعتماد ما را به خودشان جلب کرده اند و شاید به خاطر همین بود که من به دیدن این فیلم نه نگفتم...سکانس های پایانی اش آنقدر لبخند همراه با بغض برای من به همراه داشت که در تمام این مدت ِ بعداز اتمام فیلم،دائمن آنها را مرور میکنم..."در دینای تو ساعت چند است"آنقدری خوب بود که بعد از پایان فیلم برای تهمینه پیام دهم:"خدا بود این فیلم"و یا اینه سریعن کانکت شوم و توی اینستاگرام معرفی اش کنم و بعد هم بیایم اینجا و بگویم:سینمای ایران موقعی مرا لال میکند که حاتمی و مصفا را همراه خود داشته باشد...

۱۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۰۴
.