تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

۷۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فیلم» ثبت شده است

بعد از دیدن این فیلم،به این فکر کردم که چطور این فیلم جایزه ی جشنواره ی فجر را از دید مخاطبان گرفت؟!و جواب چیزی نبود جز اینکه مردم ما خیلی وقت است به لودگی های بی معنی میخندند...کلیت فیلم را بخواهید نمیتوانم برایتان توضیح دهم.چون دقیقن تکلیف فیلم با خودش مشخص نبود.بدون هدف و بدون محتوا...تنها میتوانم بگویم اگر سرگرمی تان به زیر صفر رسید و هیچ چیز دیگری در دسترس نبود برای تفریح،بروید سینما و این فیلم را ببینید...و در کل تنها چیزی که مخاطب را و ان هم مخاطبان نوجوان را به پای این فیلم میکشاند شاید وجود بهرام رادان باشد ولاغیر....والسلام...

۲۳ تیر ۹۵ ، ۱۵:۱۹
.

اگر از فیلم نامه و بازی ِ فوق العاده ی بازیگران این فیلم بگذریم،باید بگویم برای موسیقی متنش هم که شده،دیدن این فیلم را از دست ندهید...



۱۷ تیر ۹۵ ، ۱۲:۰۴
.
یه جاهایی از بس آملی،من بودم و از بس من،آملی بودم دلم میخواست دست و سرم رو ببرم تو داستان و ماچش میکردم...این فیلم رفت جز پنج فیلم مورد علاقه ی من که مواقعی که حالم بده میتونم بهش چنگ بزنم و روبراه بشم...

۱۴ تیر ۹۵ ، ۱۷:۵۴
.

قهرمانانی که ناپدید شدند...

بخوانید

۲۶ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۱۶
.

اگر بخواهم از بازی های قویِ این فیلم فاکتور بگیرم،باید بگویم از شگفتی های دیگر این فیلم این بود که تلخی را بصورت یک سیر یکنواخت نشان نمیداد.در طول این فیلم دیالوگ ها و بازی ها علاوه بر اینکه واقعیت زشت و کثیف جامعه و یا اعتیاد را نشان میدادند سرشار از شوخی ها و یا بذله گویی هایی بودند که سینما را از غرق شدن در غم نجات میداد...

۱۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۲۷
.
داستان جدیدی داشت.بازی های فوق العاده.ولی خب هیجان تنها یک ساعت اولش بود.زود همه چیز رو جمع کرده بودن و از اواسط فیلم ببعد زیاد چیز نامعلومی وجود نداشت.اما خب من واقعا دوست داشتم فیلمش رو...


۱۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۰۶
.

تمام فیلم خلاصه میشود در این:از دردِ نبودن

۲۹ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۲۶
.
۱۹ فروردين ۹۵ ، ۱۶:۲۸
.
همان سکانس اول،یا بهتر است بگویم همان نقطه شروعش با چنان دیالوگ خوبی آغاز شد که کاغذ و قلم برداشتم و همراه با تماشا، نکته هایش را نوشتم...به زودی در پرسونا معرفی اش میکنم...جز بهترین فیلم ها بود...

۰۱ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۱۲
.

عشق،با خودش معحزه می آورد.لبخند می آورد.حال ِ آدم را خوب میکند.عشق حتی باعث میشود تو با وجود یک پای مصنوعی و یا سرطان ریه تمام پله های یک ساختمان بزرگ را بالا روی و در انتها،کسی را که دوست داری،یکدفعه ببوسی...عشق حال آدم را خوب میکند.حتی اگر بدانی فقط یک روز دیگر زنده ای...عشق تو را سرپا نگه میدارد،با لبخندی روی صورت اشکی ات،حتی اگر دنیا انطور که میخواهی پیش نرود...

۲۲ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۲۴
.