تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

قلب کوچکی که از امید سرریز بود

دوشنبه, ۲۲ فروردين ۱۴۰۱، ۱۲:۰۳ ق.ظ

از نوشته‌های بدون فکر:
 

1400 چطور تمام شد؟ 1401 چطوری آغاز شد؟ نمی‌دانم. یعنی خوب می‌دانم اما نمی‌خواهم به آن فکر کنم. پایان خوبی نداشت و این خوب نبودنِ پایان گره خورد به آغاز سال. هنوز هم نمی‌دانم جا گذاشتن یک سری چیزهای شخصی و اعتقادات ذهنی‌ام در آن سالی که رفت، خوب است یا بد. به گمانم باید خوب باشد. اینکه دیگر انتظاری برای به‌وجود آمدن خیلی چیزها از جمله حادثه‌ی عشق ندارم. اگر اتفاق بیفتد خوب است اما نیفتد هم مضطربم نمی‌کند. شاید همین برگردد به بالا رفتن سنم. اینکه آدمی در سن و سالی آنقدر منتظر یک چیز است که اگر در بازهی به آن مراد نرسد، یک شبی بعد از گریه کردن‌هایش، دستانش را باز می‌کند، نفس عمیق می‌کشد و می‌گذارد نباشد. از نبودن غمگین است اما فقط غمگین و عذابی نمی‌کشد. نمی‌دانم الان در چه وضعیتی به سر می‌برم. چون دیگر روزنامه‌نگار نیستم. از تحریریه دسته گلی که بعدتر آن مردک به طویله‌ای برای لیسیدن مغزهای زنگ زده‌ی دارودسته‌اش درست کرد، بیرون زدم. در حال حاضر بیکارم. گهگاهی فکرهایی به سرم می‌زند. فکرها را با سجاد و هاجر درمیان گذاشتم. حمایتم کردند. درخواست کار برای کلینیک دادم. گفتند بیا. یک قدم جلو آمدم و اعلام کردم که ایهاالناس دارم ترس‌هایم را می‌زنم کنار. پرده‌ی اول هستم و می‌خواهم بروم در دل کار کردن با رشته‌ای که برایش خون دل خوردم. امید دارم؟ نه. ناامیدم؟ زیاد نه. کم آره. هیچ چیزی الان نمی‌دانم. فقط چیزی که می‌دانم خواستن آن قلب پراامید سابقم است. قلب پرامید خوشحالم.