چند خطی در مورد سریال Maid
قرار نیست در مدح یا مذمت این سریال بنویسم. حتی گذاشتم کمی از دیدنش بگذرد، زمان احساسات و هیجاناتم را صیقل دهد و بعد بیایم از سکانسی بگویم که هرکدام از ما بارها تجربه کردهایم و مارگارت کوالی یکآن، آن تجربه را جلوی چشممان میآورد.
سیر داستانی سریال چنان ملموس و شاید تکراری پیش میرود که من مخاطب از قهرمان داستان خسته شدم و درست در همانجا بود که قهرمان با ایفای صحنهای، دست انداخت گردنم و گفت که ما، همهی ما گاهی مسیر اشتباه را دوباره برمیگردیم چون کثافت پیش رویمان ما را وارد به عقب نشینی میکند. پس ناچاریم به همان کثافتی پناه ببریم که لااقل با آن آشنا هستیم.
الکس از یک خشونت خانگی خودش را نجات میدهد و به حمایتگاه قربانیان خشونت خانگی پناه میبرد. گرچه گاهی از خودش و حتی دیگران میپرسد که آیا خشونت احساسی هم جزو مصادیق خشونت حساب میشود؟ آیا باوجود اینکه هیچگاه کتک نخورده، به او تجاوز نشده و تنها روانش از داد وبیدادهای ناگهانی همسرش آزرده گشته، حق این را دارد که در پناهگاه بماند؟ مددکار و قانون به الکس میگویند خشونت احساسی زیرمجموعه خشونت خانگی است و الکس حق جدایی از پارتنرش و طلب حمایت از دولت دارد. او اطمینان پیدا میکند جدایی از پارتنر دائم الخمر همیشه عصبانیاش حق اوست.
وقتی تماشاگر مطمئن میشود که قهرمان داستان خود را از دست آزارگرش نجات داده، بلافاصله با سکانسی روبرو میشود که الکس در آغوش پارتنر آزارگرش است. درست در همان شبی که الکس همه چیزش را از دست داده. اتاقش در حمایتگاه کپک زده و او مجبور به تخلیه شده. مادرش در همان شب بیماری روانیاش عود و خودزنی کرده. الکس مستاصل شده و آدم مستاصل حمایت میخواهد و تنها حمایت دمدستش پارتنری بوده که تا هفته پیش از او گریزان شده بوده. همانطور که مجرم به صحنهی جرم برمیگردد، قربانی هم در برههای حداقل برای یک بار به آزارگرش برمیگردد. و الکس در این سریال برایم بازنمایی صحنههایی بود که از سر استیصال، برای ثابت کردن اینکه اشتباه نکردهام، برای اثبات اینکه از فرد مقابلم به اندازه کافی زهرچشم گرفتهام و الان وقت اتصال دوبارهی رابطه است، به رابطه سمی برگشتهام.
و نتیجه: این بار آزارگرم، خودم بودهام. حداقل خوبی این سریال برایم این بود که متوجه شدم در تکرار اشتباه و دوبارهخوانی سکانسهای وحشیانهی زندگیام تنها نیستم. ما، همهی ما در بیشتر اوقات قربانی دیگران و جلاد خویش هستیم.