تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

به عمه مهین که همیشه بوده حتی اگر نبوده

دوشنبه, ۱۸ بهمن ۱۴۰۰، ۰۱:۳۲ ب.ظ

عمه مهینم بین بچه‌های دانشگاه اصفهان معروف بود. حتی بین بچه‌های خوابگاه یا شاید بین بچه‌های تحریریه. هرکدامشان با یک نشانه. بچه‌های دانشگاه همین‌جور با هویت اصلی‌اش می‌شناختندش: «عمه مهین.» در خوابگاه معروف بود به همان عمه‌ای که گاهی از او حرف می‌زدم. با نقشی که برایم داشت تعریف می‌شد: «عمه». انگار که فقط یک عمه داشتم و آن هم فقط او بود. یک سری هم با محل زندگی‌اش می‌شناسدنش: «همون عمه‌ت که خونه‌ش هتل پله؟» یک سری دیگر هم می‌دانستند روزهای تعطیلم مختص به رفتن به خانه‌اش است. خانه عمه‌ام حکم همان شهربازی، حکم سفر، حکم پناهگاه را داشته و دارد. از بچگی تا الان. از بچگی‌ای که انتظار روزهای پنجشنبه را می‌کشیدم تا با مادرم پیاده برویم، از روی سی‌وسه پل رد شویم، بستنی قیفی بخوریم و بعد به خانه‌ی او برویم. از دانشجویی که بعد از کلاس به آنجا می‌رفتم، از قرارها و رابطه‌هایم برایش می‌گفتم. از سه سالِ تهران که به من زنگ می‌زد که به او زنگ می‌زدم. در کنار تمام تراپی‌های خود ساخته و خودخواسته خودم، مدیتیشنی به اسم «عمه تراپی» دارم. عمه‌تراپی‌ای که نه در معنای رایج و طعنه‌زن به تراپیست‌های زرد که یک عمه درمانی واقعی است. او از فروپاشی‌های کوتاه مدتم، از قهر و آشتی‌های کوچکم، از شادی و سفرهایم، از بی‌اعتقادی‌ها و اعتقاداتم خبر دارد. هرچند که از هر منظری او غرب است، من شرق. من زمینم و او آسمان. اما چیزی که ما را به هم وصل می‌کند «مدارا»ی اوست و چیزی که من را به او گره می‌زند، یاد گرفتن از صبر اوست.
پایان مکالمه امروزم به او با این جمله تمام شد: «خدافظ. غصه نخوریا!»

۰۰/۱۱/۱۸