1399
تمام آنچه در 99 بر من اتفاق افتاد:
افتاده بودیم ته چاه. آدمها رد میشدند. آدمها فریاد ما را میشنیدند، نگاه میکردند و رد میشدند. آنهایی که نزدیکتر بودند دستی تکان میدادند، آب و غذایی برایمان میآوردند، لبخندی نثار میکردند اما میرفتند. کسی نمیماند. همه میرفتند. آدمها کم میآمدند و زیاد میرفتند. ما خودمان را سرزنش میکردیم. مینشستیم جایی و زاری میکردیم. به همدیگر گیر میدادیم. اشتباهی دوست میداشتیم. به غلط راه میرفتیم. یک جایی میانه شب بود یا روز، یک نفر در گوشمان خواند که پایمان را بگیریم بالا، دستمان را بزنیم به شیاره خاکی گودال و خودمان را بکشانیم بالا. کف دستمان زخم شد و پایمان لغزید. افتادیم و باز برخاستیم. برخاستیم و باز افتادیم. اما کمی بالا آمدیم. بالا آمدیم و بالا آمدن را یاد گرفتیم. باز کف دستمان زخمی شد. زیر پایمان لغزید. حالا بالاییم. زیر پایمان را نگاه میکنیم که پر از آدم است. بالای سرمان را نگاه میکنیم که پر از آدم است. اما ما جایی هستیم که باید. جایی که باید یادش بگیریم تا نلغزیم و زیر پایمان را خالی نکنیم. حالا گیر نیستیم. روندگی را یاد گرفتهایم. اشتباهی دوست نمیداریم و اگر اشتباهی رخ دهد میفهمیم، میپذیریم و نمیمانیم. ما برای بالا رفتن تلاش میکنیم و برای تلاش کردن بینا هستیم. بینای خودمان. خود خودمان. برای همین است که: «جنگآوران آزادی همیشه نمیبَرند. اما همیشه بر حقاند.»
پینوشت: تمام ضمایر و افعال مفرد هستند.