تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

1399

سه شنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۹، ۰۴:۵۹ ب.ظ

تمام آنچه در 99 بر من اتفاق افتاد:

افتاده بودیم ته چاه. آدم‌ها رد می‌شدند. آدم‌ها فریاد ما را می‌شنیدند، نگاه می‌کردند و رد می‌شدند. آنهایی که نزدیک‌تر بودند دستی تکان می‌دادند، آب و غذایی برایمان می‌آوردند، لبخندی نثار می‌کردند اما می‌رفتند. کسی نمی‌ماند. همه می‌رفتند. آدم‌ها کم می‌آمدند و زیاد می‌رفتند. ما خودمان را سرزنش می‌کردیم. می‌نشستیم جایی و زاری می‌کردیم. به همدیگر گیر می‌دادیم. اشتباهی دوست می‌داشتیم. به غلط راه می‌رفتیم. یک جایی میانه شب بود یا روز، یک نفر در گوشمان خواند که پایمان را بگیریم بالا، دستمان را بزنیم به شیاره خاکی گودال و خودمان را بکشانیم بالا. کف دستمان زخم شد و پایمان لغزید. افتادیم و باز برخاستیم. برخاستیم و باز افتادیم. اما کمی بالا آمدیم. بالا آمدیم و بالا آمدن را یاد گرفتیم. باز کف دستمان زخمی شد. زیر پایمان لغزید. حالا بالاییم. زیر پایمان را نگاه می‌کنیم که پر از آدم است. بالای سرمان را نگاه می‌کنیم که پر از آدم است. اما ما جایی هستیم که باید. جایی که باید یادش بگیریم تا نلغزیم و زیر پایمان را خالی نکنیم. حالا گیر نیستیم. روندگی را یاد گرفته‌ایم. اشتباهی دوست نمی‌داریم و اگر اشتباهی رخ دهد می‌فهمیم، می‌پذیریم و نمی‌مانیم. ما برای بالا رفتن تلاش می‌کنیم و برای تلاش کردن بینا هستیم. بینای خودمان. خود خودمان. برای همین است که: «جنگ‌آوران آزادی همیشه نمی‌بَرند. اما همیشه بر حق‌اند.»

پی‌نوشت: تمام ضمایر و افعال مفرد هستند.

۹۹/۱۲/۱۹
.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی