چشم من بیا منو یاری بکن
ساند کلود فیلتر شده است. خیلی وقت پیش. حالا وقتی در تحریریه هستم، وقتی نیاز به نشنیدن دارم، باید بشنوم. منظورم پناه از صدای کیبورد و پچپچ به شنیدن صدای خارج از محیط است. برگشتهام به آن فولدر موزیکی که پارسال، موقع قطعی اینترنت آبان ماه، روی لپتاپ ذخیره کرده بودم. هیچ کدام از آن موزیکها مرا یاد هیچ چیزی نمیاندازد جز یکی از آنها. صدای داریوش است. من میروم روی سیسه پل. هوا سرد است و آسمان تاریک. تاریکتر از همیشه. از کلاس برگشتهام. شال قرمزم دور دهانم. لابهلای جمعیت "ع" را میبینم. بعد "آ" را و بعد بقیهی کسانی را که میشناسم. سرد است. آنقدر سرد که گلویمان میسوزد. قلبمان هم. روی پلیم. خشممان را ریختهایم در گلویمان. گوشیام خاموش شده و شال قرمزم را دور دهانم سفتتر میکنم. دادهایم را زدهام و دلم گرما میخواهد. از بچهها جدا میشوم. از پل پایین میروم و تنها چیزی که از دنیا در آن لحظه میخواهم این است که کسی پایین پل منتظرم باشد و بدون اینکه حرفی بزند، بغلم کند. داریوش در گوشم میخواند: «دل هیچکس مثل من غم نداره، مثل من غربت و ماتم نداره. حالا که گریه دوای دردمه، چرا چشمم اشکشو کم میاره؟»