جزیزه آزاد رویاها
روتین صبحهایم این شده؛ گوشیام زنگ میخورد. بین ساعت 7 و 8. خاموشش میکنم. باز زنگ میخورد. خاموش میکنم و آنقدر این روند طولانی میشود که چشمم به ساعت میافتد و مجبور میشوم بلند شوم. حالا ساعت نهایتا 8 و ربع است. خودم را از روی تخت میاندازم آن طرفتر، لپتاپم را از کیفش بیرون میآورم، روشن میکنم و تا صفحه بالا بیاید، خودم را لای پتو میپیچم و بعد شروع میکنم به کار کردن تا ساعت 9 و نیم. بعد از آن روزم آغاز میشود. از اتاقم خارج میشوم و از پلهها پایین میروم تا صبحانه بخورم. این چند ساعت بیشتر از 3 ماه است که هرروز و هرروز و هرروز تکرار میشود. عادت کردهام. و طبق خصلت بشریت عادت کردهام که این عادتم را دوست داشته باشم. حالا به بخشی از این روتین، رقص را اضافه کردهام. رقصی که همیشه با آن بیگانه بودم، شرم داشتم و نمیدانستمش. هرروز با یک آهنگ. دیروز با آهنگ ترکی. روز قبلترش با شماعیزاده و امروز با آهنگ هندی. میان رقصهای از خودساختهام، میان رقصی که هیچ اصول و قالب و اسلوبی ندارد، رویا میبافم. رویایی که اینجا نیست. آنجا نیست و انگار هیچکجا نیست. رویایی که برای من است. جدید است، هیچوقت درگیرش نبودهام و الان، ناگهان و یکدفعه آن را میان رقصیدن زاییدهام. رویایی که برای خود خود خودم است. بدون نیاز داشتن به کسی. بدون وابستگی به آدمی. بدون اینکه بخواهم دیگری باشد.
رویاهایی آزاد که حاصل رقصهای خودساخته هستند. این بهترین دستآورد این سالهای اخیرم است.
پس قدم نو رسیده مبارک ^_^
حسابی مراقب رویاکوچولوها باش