28 سالگی در کاشان
یک هفته سرکار نرفتم و دورکاری کردم. تمام آن یک هفته فقط یک بار برای یک کار مهم پایم را از خانه بیرون گذاشتم. دوهفته قبلتر یک شب ساعت دو نیمه شب، حس کردم گلو درد دارم. با منگی ناشی از خواب تلوتلو خوران خودم را به نمک و آب رساندم تا آب نمک قرقره کنم. تمام این روزها غذاهای سرد نخوردم. آب زیاد خوردم. ورزش کردم. با موی خیس توی حیاط تردد نکردم. بیشتر از هروقت دیگری مراقب سلامتیام بودم و و و. نه اینکه کرونا باشد. یادم آمد چهار سال پیش هم وقتی ساعت ده شب کنار پاسپورت و چمدانم خوابیده بودم تا صبحش به فرودگاه بروم تا تولد چند سالگیام را در یک جای دور بگیرم، بساط همین بود. بساط همین بود که من بیشتر از هروقت سال، ناخواسته از خودم مراقبت میکردم تا روز تولدم جایی باشم که هیچوقت نبودهام. شاید برای همین است که تولد در سفر را دوست دارم. مثل یک منسک خصوصی به آن نگاه میکنم و باید برپا دارمش. به خاطر همین تشریفات قبل و در حینش است. این مراقبهی ناخواسته از خودم که در روزهای دیگر سال از آن غافل هستم. این تشریفاتی که ادا میکنم تا سلامت بمانم و بتوانم آیین هرسالهام را بهجا آورم. شاید این سفر کردن در روز تولدم نیست که حال من را خوب میکند، این مراقبههای قبلش، این اشتیاق به نگهبانی از حال خوبم، این پاسداری از سلامت روح و روانم برای رفتن به سفر است که حال من را خوب نگه میدارد و باعث میشود من به آیین کوچک خصوصی خودم پابند باشم.