1 + 27
زیاد به این موضوع فکر کردم، اما به نتیجه قابل قبولی نرسیدم. در مورد موضوع «هرسال روز تولد، در سفر» حرف میزنم. از کِی و کجا این ایده به ذهنم اومد؟ شاید از وقتی مستقل شدم. هم از نظر مالی و هم از نظر روحی. از وقتی رفتم تهران برای درس و زندگی. حالا امسال تقریبا سال سومی میشود که برای تولدم میخواهم جمع کنم و بروم یک طرفی. روزی چندبار خدا را به تمام مقدسات و بندههای سوگلیاش قسم میدهم که تا دوشنبه حالم خوب باشد. بعد هم تا پنجشنبهاش و بعد هی این حال خوب را تمدید میکنم. امیدوارم خدا در این مورد شنوندهی بینا باشد و این چند روز دلش نخوhهد رئیس بازی درآورد. سالم باشم و بدون ویروس. میخواهم دوشب جایی باشم که شهر خودم نیست و همینطور که از نظر جسمی به جایی تعلق ندارم، ذهنم را هم آزاد کنم تا روشنتر بتوانم به سالی که پشت سر گذاشتم، فکر کنم.
همین وسواس برای سلامت جسمیام باعث شده دائم وضعیت خودم را چک کنم. چند شب پیش وسط خواب حس کردم گلوم دچار التهاب شده. از رختخواب به زور پاشدم و دوان دوان سمت دستشویی رفتم تا آب نمک قِرقِره کنم. بگذریم. سهشنبه اولین روز 28 سالگیم هست. بچه که بودم نهایت سن جوانی کسی، 27 سالگی بود توی ذهنم. الان یک سال بزرگتر از سن بزرگسالی ِ ذهنِ بچگیم میشوم. و فکر کنم تاحدودی خوشحال و راضیتر از سال قبلم.