تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

چهارشنبه. تحریریه

چهارشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۹، ۱۲:۴۳ ب.ظ

رئیسم از طبقه بالا بهم زنگ زد و گفت فلان مطلب روی سایت بارگزاری شده؟ گفتم نه. گفت سریع بذارش روی سایت. دیدم این مطلب هزاران جدول داره. شروع کردم با فتوشاپ ور رفتن. با فتوشاپی که بلد نبودم. توی یه عالمه گِل گیر کرده بودم و نمی‌دونستم چیکار کنم. خوشمم نمیاد توی دفتر به کسی رو بزنم. به عین گفتم تو بلدی چیکار میشه کرد با این همه گِلی که توش فرو رفتم؟ عین تقریبا دوست نزدیک منه توی روزنامه. برای همین بهش گفتم که گیر کردم. اظهار ندونستن کرد و پاشد رفت به یکی از بچه‌های طراح گفت که کمکم کنه. طراح در عرض یک ربع کاری که من داشتم تو نیم ساعت تو سروکله‌ش می‌زدم و نشده بود رو درست کرد برام. مطلب رو گذاشتم روی سایت، با جدول و عکسایی که داشت و بعد لینکش رو توی واتزاپ برای رئیسم فرستادم.
تمام این 40 دقیقه‌ای که درگیر کاری بودم، درگیر جسمی و ذهنی و روانی، تمام این دقیقه‌ها آرامش داشتم. گیر کردن توی کار، گیر کردنی که آخرش موفقیت باشه، گیر کردنی که تمام و کمالش مال یه کار باشه و مثمر ثمر باشه، گیر کردنی که فکرای اضافی رو کنار بزنه، گیر کردنی که وظیفم باشه، تمام اینا حالم رو خوب می‌کنه. دلم می‌خواد از گیر کردن ذهنی الانم نجات پیدا کنم. دلم می‌خواد بدونم تکلیفم توی این گِلی که الان هستم چیه؟ کاش آخرش از محبت گِل‌ها هم گُل می‌شدند!