خودِ واقعیِ من
به دو چیز حریص شدهام. نوشتن در وبلاگم و خریدن کتاب. نمیگویم کتاب خواندن چون تمام روز در حال خبر نوشتن و خواندن و درج کردنم. گهگاهی دوست دارم برای خودم بنویسم و صفحه وبلاگم را باز میکنم. اما گهگاهی دلم هیجان روزهای ده سال پیش وبلاگ نویسی را میخواهد. آن موقعهایی که مطمئن بودی هنوز خوانده میشوی و از آدمهای زیادی کوهی از نظرات میگرفتی. که این، معنی این را میداد که نوشتنت برای ما مهم است. اما الان به تخم چشم چپ خیلیها نیست بنویسی یا نه. کتاب هم برای این میخرم که میترسم دو روز دیگر چشم باز کنم و ببینم کتابی که الان 40 تومن است، 140 تومن شده. حدود یک میلیون از اول سال تا الان کتاب خریدم. باز هم میخرم و باز هم لیست خرید مینویسم و روز هم انبار میکنم. امیدوارم روز تولدم هیچ کتابی از هیچکسی دریافت نکنم. دلم فقط نامه میخواهد. نامهای که برای خود خودم باشد. بدون تعریف و تمجید. از خودم بگوید. دوست دارم یکی جز خودم، خودم را به خودم بشناساند. با واقعیت محض. با همان چیزی که واقعا هستم. چیزی که فکر میکنم من را خسته کرده، درگیر ذهنیات شدن است. درگیر برداشتهای نامعتبر بقیه شدن و اعتبار دادن به آنها. درگیر درستی خیالات و غلط پنداشتن واقعیات. انگار فرسنگها از خودم دور هستم و وقتی که میخواهم نزدیک شوم، چیزی سد راهم میشود. چیزی مثل خودناباوری.
میخوانمت عطیه😊😊