دوشنبه. داخلی. تحریریه.
هزارتا کار دارم و یک میلیون استرس. فردا باید برم برای یه سری دانشجوی تربیت معلم، تدریس کنم. اونم به روش آنلاین. یه جلسه حضوری رفتم و اونقدر بیانگیزه و پوکر فیس بودند که بنزینم رو خالی کردند. الان چون آنلاین هست استرسم بیشتره. نمیدونم علاوه بر خود تدریس از پس این نرم افزار عجیب غریب برمیام یا دائم باید دستم بند وَر رفتن بهش باشه. از طرفی هم این استرس باعث میشه تسلط کافی نداشته باشم و خنگ بازی در بیارم. امروز علاوهبر کارای روتینی که توی دفتر روزنامه انجام میدم، باید یه گزارش از نوجوونهای افغانستانی میگرفتم که خب این گزارش نوشتن هم باعث میشه کلی استرس بگیرم. چرا؟ چون جدیدا میخوام بینقصترین آدم زمین باشم. این کمالگرایی رفتاری نمیدونم کجا بود و چی شد که یهویی تو ذهنم بیدار شد. همین تلاش برای بینقص بودن انقدر ازم انرژی میگیره که دیگه خیلی از پروژهها را قبول نمیکنم یا گند میزنم توش. تنها موفقیتی که این روزا داشتم، کاهش وزنم بوده. که خب اونم اونقدر چشمگیر نبود. یا اگرم بود اونقدر حیرت برانگیز نیست. وقتی چشمگیر و حیرت برانگیز میشه که اون شلواری که چند سال پیش از دم اسکله توی استانبول خریدم، سایزم بشه. اون موقع تو دلم بندری میرقصم و به خودم افتخار میکنم و میرم دم آینه بطری شیر کاکائوم رو میزنم به بطری شیرکاکائویی که توی آینهست و به سلامتی دور کمر باریکم، بطری رو سر میکشم.
نمیدونم چرا این روزا میل به نوشتن از روزمرگیام پیدا کردم. شاید چون اینقدر پُرم که باید به جای اینکه کلهی یکی رو بگیرم به کار برا شنیدن حرفام، از چشمای شما کار بگیرم. استادای داستان نویسی میگند باید موقع نوشتن روزمرگیهاتون هم، رسمی و نوشتاری بنویسید. نه اینجوری مثل من شکسته. دیگه رسمی نوشتن برای روزمره نویسی خیلی لوسه. باید زور بزنی ادبی بنویسی و من آدم زور زدن نیستم. مگر اینکه این زور زدن در راستای چیزی باشه که مجبورم کنند یا زور زدنی که توی توالت اتفاق میفته.