حتی از شما دوست عزیز
حالم به هم میخورد. از رانندههای خنگ و عصبی اسنپ. از چایهای جوشیده. از ریجکت شدنم در همه جا و پیش همه کس. از خاکهای دم پیادهرو. از گرانی. از کرونا. از اینکه آدمها به من میگویند آرامم اما من در حال گریه کردن درون دلم هستم. از اینکه آدمها به من میگویند عصبانی هستم و من عصبانی هستم. از اینکه دستم را مدام میشورم. گوشیام را مدام شارژ میکنم و مدام گرسنه میشوم. از اینکه آدمها میآیند و میروند. از اینکه آدمها میآیند و وقتی میخواهم بروند، نمیروند. از روی وزنه رفتن. از سه دور ممتد دور فلان باغ دویدن. از قورباغههای کنار زایندهرود. از گرم کردن قبل از دویدن و مچ درد گرفتن بعد از دویدن. از ارتباطات. از نوتیفکیشنهای گوشیام. از پیام بانک. گلهای پلاسیده توی گلدان. از تعریف آدمها. از صدایشان. حالم بهم میخورد. از همه چیز. به جز مادرم، خوابیدن و این کتابی که جدیدا میخوانم.