تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

مینیمال‌ترین زن دنیا مادرم است

سه شنبه, ۷ آبان ۱۳۹۸، ۱۲:۲۵ ب.ظ

مادرم آدم بی‌هیاهویی‌ست. مثال همان حدیثی‌ست که نمی‌دانم چه کسی گفته. که غم مومن در دلش است و شادی‌اش در چهره‌اش! مادرم همین است. از همان آدم‌هایی که می‌توانیم نوبل صلح را بدون هیچ پارتی بازی، با خلوص تمام به او تقدیم کنیم. از آن آدم‌هایی که دشمنش را با خوبی‌اش شرمنده می‌کند. هوای دوستانش را دارد. از همان مادرهایی که در سریال‌های بریتانیایی دیده می‌شوند. مهربان، رقیق، شیرینی‌پزی ماهر که همیشه خانه‌اش بوی وانیل می‌دهد و مینی‌مالیستی زندگی می‌کنند. با همان قد و جثه‌ی لاغر مادرهای انگلیسی در سریال‌های تین‌ایجری. مادرم ساکت است. در مقابل عصیان‌ها و عصبانیت‌هایم. در مقابل اینکه پشت در بایستم و بپرم توی دلش تا بترسد و هرهر بخندم. در مقابل اشک و آه و داد و ناله‌هایم. سال‌ها پیش می‌خواستم رابطه‌ای که گمان می‌کردم عمیق‌ترین رابطه‌ی دنیاست را تمام کنم. به مادرم گفتم و او گفت هرکاری می‌خواهی بکن. همین. راه افتادم به سمت پارکی که محل قرارم بود. با صلح و گفتگو می‌خواستم بگویم از اینجا به بعد من نیستم. ترسوترین آدم دنیا بودم. خشمگین هم بودم. از دنیا. از دوستم و بیشتر از همه، از سکوت همیشگی مادرم. حرف‌هایم را زدم. با ترس. با خشم. با اخم. تمام که شد کیفم را انداختم روی دوشم و رفتم. کمی جلوتر مادرم را دیدم. او هم از روی نیمکت بلند شد و به طرفم آمد. در سکوت دستم را گرفت و راهی خانه شدیم. هیچ چیزی نگفتیم. هیچ چیز. حتی وقتی با سر آستین آن یکی دستم اشک‌هایم را پاک می‌کردم، دستم را محکم‌تر می‌گرفت... مادرم مینیمالیست‌ترین زن دنیاست. در بیرونش. در درونش.