تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

هرچی

يكشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۸، ۰۴:۳۲ ب.ظ

من این پست رو مینویسم تا این بار اونی که حرف میزنه تو باشی، نه من.

حتی اگه سال هاست حرف نزدی باهام. حتی اگه هیچوقت حرف نزدی باهام. حتی اگه میترسی یا دلت نمیخواد حرف بزنی باهام.

حالا بیا جلوتر و باهام حرف بزن. هرچقدر. هرچی. از هر کجا.

۹۸/۰۷/۲۸
.

نظرات (۹)

۲۸ مهر ۹۸ ، ۱۸:۰۵ یه بنده خدا

خب برای یک غریبه از کجا باید شروع کرد؟!

:))

پاسخ:
از پرسیدن آب و هوا:))

من از یه شهر کوچیک سرد توی شمال نیویورک شمارو میخونم. وبلاگ شما از معدود وبلاگ هایی هست که منو وصل میکنن به دوران تین ایجری وبلاگ خوانی و حال و هوای مملکتی که توش نفس میکشیدم و دلم بدجووووررر تنگه براش. و تقریبا هر دو سه روز یه بار چک میکنم به هوای نوشته جدید. و همیشه هم آرزو میکنم کاش زود به زودتر مینوشتی. خوب باشی و بخندی همیشه.

پاسخ:
به به
پز بدم خواننده از خارج دارم:)

امروز تازه پستت رو دیدم، نمیدونم از دیروز که این پست رو گذاشتی کسی نظری براش نذاشته یا اینکه خودت نخواستی نظرات بیان روی صفحه!

گاهی اوقات بدجور نیاز به یک دوست رو در کنار خودم احساس میکنم. احساس تنهایی چیز خوبی نیست. حس میکنم یادم رفته چطور باید با آدمها دوست شد...

پاسخ:
میفهمم:(

سلام :)

من حرف خاصی نداشتم فقط توی یه کانال دیدم بوت سفارش میگیرن بعد اینقدر خوشگل که اشک آدم درمیاد. حدس زدم دوسشون داشته باشی اومدم لینک رو بفرستم تلگرام دیدم هیچ راهی نیس.این شد که اینجا مزاحم میشم.فقط امیدوارم زود ببینی این پیامو چون سه روز بیشتر سفارش نمیگیرن. همین. خداحافظ :)@tarahanemood

 

پاسخ:
سلام:)
دمت گرم
همون روز ک این پیام رو دادی رفتم دیدم:)

خواستم بگم هروقت‌ پست میذاری یا اسمتو یه جایی می‌بینیم ناخودآگاهام میره سمت اون عکست تو نمایشگاه کتاب تو غرفه‌ی انتشارات آموت با چندتاکتابی که گرفته‌بودی و رو به دوربین لبخند می‌زدی... یادم نیست نمایشگاه کدوم سال بود ۹۷یا ۹۶یا۹۵ و یادم نیست اصلا اون عکس رو کجا دیدم تو تلگرام یا اینستاگرام ولی یادمه که غرفه‌ی آموت بود و تو لبخند می‌زدی با لب‌هات، چشم‌هات و حتی اون ابروهای پیوسته که زور می‌زنن اخمو جلوه‌ت بدن...

پاسخ:
ای جاااااااانم
چه تصویر قشنگی دارم تو ذهنت پس:)
۰۴ آبان ۹۸ ، ۱۱:۱۵ مهدی صالح پور

لینک ناشناس حرفتو بزنِ تلگرام رو باید میذاشتی! :))

پاسخ:
خوشم نمیاد
هرکی مرده بیاد رو در رو حرف بزنه:))

سلام خوبی؟ من هم رشته م روانشناسیه هم دارم مادر میشم، میشه بگی این کلاسه که درمورد دلبستگی میری کجا برگزار میشه؟ 

پاسخ:
سلام
من اصفهان میرم این کلاسا رو

سلااااااااااااااام :) 

من نمیدونم با دلتنگیم برای دوران اوج وبلاگها چیکار کنم :/ و هر چند وقت یه بار موقع دلتنگیام میام یه سرکی میکشم به وبلاگها به کلمهههه ها :))))

ولی از تو ممنونم که چراغ اینجا رو برای رهگذرهای دلتنگ روشن نگه داشتی .بوس.

پاسخ:
ای خدا:)
چه دلگرمی خوبی
۲۰ آبان ۹۸ ، ۱۴:۵۷ یه بنده خدا

خب هوا سمت شماها هم آلودست؟

 :))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی