تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

ناجی درون آینه

يكشنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۸، ۰۲:۲۹ ب.ظ

کله‌ام بوی قرمه سبزی می‌داد. بوی قلیه با ماهی‌های آزاد خلیج فارس. بوی پلو مکزیکی‌ای که لابه‌لایش میگو هم پیدا می‌شود. بوی پلو عدس‌های مامان بزرگم. بوی برنج و مرغ‌های مادرِ مامان بزرگم. بوی کباب‌های ظهر جمعه‌ای که بابایم درست می‌کند. بوی ترشه تره‌ی رِشتی. بوی کوفته‌های سلف دانشگاه. با همین کله‌ی هفت خطِ هشت بو می‌ایستادم به بحث. به اینکه خودتان را جمع کنید و کار راه بیندازید. به اینکه فکر کردی چه خری هستی. با کارمندان اداره. با گشت ارشاد. با حراست دانشگاه. با ناظم. با مدیر. با هرکه نگاه از بالا به پایین داشت. با هرکسی که می‌خواست بگوید بیایید و همه‌تان شبیه من شوید. با آنهایی که خط و نشان می‌کشیدند. شده بودم ناجی مملکت کوچکم از ظلم. ناجی جامعه‌های کوچکم از پررویی. همان دستمالی شده بودم که می‌خواستم روی گه و گند بِکِشم اما خودم کثیف می‌شدم و هیچ جا تمیز نمی‌شد. جنگ با خوک‌ها را دوست داشتم اما نمی‌دانستم بُرد و باخت این جنگ نتیجه‌ای جز نجسی ندارد. یک جایی بین همین جنگ‌ها خزیدم یک گوشه. نفسم که چاق شد، از آن گوشه بلند شدم و راه رفتم. مثل فارست گامپ. آنقدر راه رفتم که یک جایی گفتم بس است. برگردم. میان تمام این روزها و ماه‌ها و سال‌هایی که راه رفتم، با پایم، با فکرم، با چشمم، با ذهن و عقل داشته و نداشته‌ام به این فکر کردم که آدمی از پس تغییر خودش هم به سختی برمی‌آید. این همه دست و پا زدن، این همه خنجر را از رو بستن، این همه شاخ و شانه، این همه بلدرم بلدرم برای تغییر بقیه بی‌فایده است. ناجی‌ها هم در گور خفته‌اند. اما یک نفرشان زنده است. روبروی آینه. که برای خودم ایستاده. برای خود خود خود خودم. حالا کله‌ی بی‌بویم فقط گهگاهی صدای تیتراژ پایانی گیم آف ترونز را می‌دهد.

۹۸/۰۷/۲۱

نظرات (۳)

عوضش الان میتونی خودت رو نجات بدی . به ما اونقدر گفتند بحث نکن و اطاعت کن که حالا تبدیل شدیم به گوسفندهایی رام که حتی از پس خودشون بر نمیان! 

پاسخ:
باید فرق بحث بافایده و بی فایده رو بفهمی/بفهمیم.

عوضش الان میتونی خودت رو نجات بدی . به ما اونقدر گفتند بحث نکن و اطاعت کن که حالا تبدیل شدیم به گوسفندهایی رام که حتی از پس خودشون بر نمیان! 

یاد خودم افتادم ...

الان یه کله هستم که بو نداره یا شاید اصلا یه بدنم که کله روش نیست!

و از تمام نبردهای گذشته ام خسته ام!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی