سهامدار اسنپ هستم!
۱.
در حالیکه از بیپولی میخواستم پارچهای سبز بخرم و به عابر بانکهای محلهمان دخیل ببندم، تصمیم گرفتم شاخ غول را بشکنم، تهدید را تبدیل به فرصت کنم و از دل بیپولی میخ ارادهام را بکوبم و بعد بیایم از قهرمانی خودم برایتان بگویم. چه کار کردم؟ خرد خرد از همان بیپولی، پول کنار گذاشتم تا بتوانم سر ماه باشگاه ثبتنام کنم. پول سینمایی که نرفتم، پول تاکسیای که نگرفتم، پول پیتزایی که نخریدم، ضدآفتابی که آب قاطیاش کردم تا دیر تمام شود و پول نخریدنش و نخریدنهای قبلی را ریختم در یک عابر بانک تا بشود شنبه اول ماه و سرصبح بروم باشگاه. سلام بر زیبایی. سلام بر چربیهای دود شده. سلام بر دردهای ناشی از دمبل بلند کردن. سلام بر عرقهای درخشان روی صورت.
۲.
دیرم شده بود و برای اینکه اخم و تخم اول کاری دبیر و سردبیر و مدیر و رئیس و آبدارچی و نگهبان رو نبینم، پناه بردم به اسنپ. از همان خرده پولها کمی برداشتم تا اسنپم را شارژ کنم. همزمان با شارژ اسنپ، پیامک برداشت از حساب برایم آمد. خدای بیپولها، خدای جیبهای خالی، خدای گاوصندوقها، خدای خاوریها و زنجانیها، کاش هیچ بشری را پیش خودش با خنگ بازیاش امتحان و شرمنده نکنی. سوتی اعظم سال را دادم. به جای یک صفر ریال، دو صفر زدم و تمام پول ذخیره برای باشگاهم دود شد. آنقدر دود و دور که با شارژی که در اسنپم هست میتوانم ادعا کنم یکی از سهامداران اسنپ هستم!
ای وایه من