شاید به دل خاله سوری افتاده بود قرار است میان حصیر بافیهایش، قلبش یکی در میان بزند و سرش گیج برود و ساعتی بعد روی تختی در آیسییوی بیمارستان باشد. برای همین بود که همیشه عجله داشت در خوبی اولی باشد. در مهربانی سبقت بگیرد و تا میتواند به آدمها «دوستت دارم» بگوید.