دامن کشان
سه روز مستمر است در حال نوشتنم. صبح با استرس تعویق کارهایم از خواب بیدار میشوم. همین طور که چشمانم را باز میکنم، کیف لپ تاپ را با دستم جلو میکشم و سرم را از روی بالشت برمیدارم و به جایش لپ تاپ را میگذارم. تق تق تق چیزهایی که ته ذهنم شناور هستند را روی صفحه میآورم و یکی یکی جلوی پروژههایی که باید بنویسم و ایمیل کنم را خط میزنم.
شبها با چشمانی دردآلود و دستانی که سر انگشتانش پینه بسته پتو را روی خودم میکشم و میخوابم و حتی در خواب هم استرس تعویق کارهایم را دارم.
تنها صدایی که این چند روز زیاد شنیدم، صدای تق تق کیبورد لپ تاپم بوده و خب دروغ چرا یک آهنگ ترکی.
کدام نویسندهی زن بود که گفته بود، زنان باید کار کنند تا عشق و دردها را از یاد ببرند؟
خسته اما خوشحالم. که شلوغم. که این شلوغی به معنای سردرگمیام نیست. یه خط پروپیچ خم را گرفتهام و بدون چک کردن باک بنزین و تایرهایم دارم گاز میدهم تا بروم. بروم. بروم...