برای شما:)
پنجشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۷، ۱۰:۲۹ ب.ظ
ظهر، وسط بارون توی یه کافهی خیابونی، روی صندلی کنار پیادهرو با دوستم نشسته بودم و داشتم کاپوچینو میخوردم.
از دور یه دختری داشت میومد و بهم نگاه میکرد.
وقتی نزدیک شد گفت شما عطیه هستی؟ عطیه میرزاامیری؟
گفتم بله.
گفت من سالهاست وبلاگت رو میخونم. پا شدم باهاش دست دادم و دعوتش کردم بیاد قهوه بخوره باهامون. که دعوتم رو رد کرد. اما یکم وایساد و باهام حرف زد.
خواستم ازتون تشکر کنم.
از تکتکتون.
ازینکه بهم حس ارزشمندی میدید همیشه.
ازینکه ندیده منو دوست خودتون میدونید.
ازینکه بهم خیلی چیزا یاد میدید.
حتی ازتون ممنونم اگر گاهی بهم بدوبیراه گفتید و متلک انداختید.
اینو از صمیم قلب و صادقانه میگم.
ممنونم ازتون که بهم حس ارزشمندی میدید.
براتون زیر این آسمون پاک و خوشبو دعا میکنم که دلتون به آدما و چیزای سالم و متعادل گره بخوره❤️
۹۷/۱۰/۱۳