تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

تولدی از پس درد

يكشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۷، ۰۸:۴۳ ب.ظ

شدت ضربه ای که میخوری ‌باید آنقدر محکم باشد که پرت شوی طرفی دیگر و بوی خون خودت رو بشنوی.

مثل بوکسوری که آش و لاش روی زمین رها شده و ناگهان همه‌ی موافقانش، طرفدار رقیبش می‌شوند و صدای تشویق‌شان توی گوشش سوت می‌کشد و شمایل‌شان چرخ و فلک‌وار دور سرش می‌چرخد.

ضربه‌های محکم است که گاهی به تو ثابت می‌کند هیچ نجات دهنده‌ای نیست و بله! درست است؛ همه‌ی نجات دهنده‌ها در گور خفته‌اند.

از همین جاست که از تن رنجور و روح معیوبت پرستاری می‌کنی و نرم نرمک به شناختی ژرف و شفاف از خودت می‌رسی.

فکر می‌کنم اصل حال خوب همین باشد. همین که بلاخره یک جایی بفهمی قاعده‌ی بازی این است که گیرنده‌هایت منتظر ناجی‌ای بیرونی نباشند.  همین‌طور که خون‌های کنار لبم را با پشت آستین پاک می‌کردم و از درد مثل مار به خود پیچیده بودم، ناگهان به کشف و ضبط خودم رسیدم و بر روح و جسمم احاطه پیدا کردم. اینکه نجات دهنده اینجاست. بیرون از گور و درون خودم.

کجا خوانده بودم "حال خوب، شدید و هیجان‌دار و پر تب و تاب نیست. آن‌قدر آرام و باوقار است که گاه کسل‌کننده می‌شود."؟