تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

سیصد سال بعد؛ در غار شانه‌هایش

يكشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۷، ۱۲:۴۳ ق.ظ

توی تاریکی سالن، وقتی سخنران حرف‌هایش با ریتمی کسل کننده رو به کلیشه می‌رفت، چشمانم را بستم و سرم را تکیه دادم به نرمی صندلی. هیکلش را از سمت چپ انداخت روی دسته‌ی راست صندلی تا به من نزدیک‌تر شود. سرش را آورد جلوی صورتم و آهسته گفت: ینی اینقدر خسته شدی؟؟

یکی از چشمانم را باز کردم و آرام گفتم: برای اصرارای تو اومدم. خوشم نمیاد ازین نشست‌ها!

به سمت راست مایل‌تر شد. سرش را آورد بیخ گوشم و گفت: یه پیرهن و یه کت، یه روسری و یه چادر! سرتو بذاری رو شونه‌م گناه نمی‌شه که!!! حداقل راحت بخواب.

راحت خوابیدم. سیصد سال بعد بیدارم کردند.



۹۷/۰۸/۲۰

نظرات (۱)

۲۰ آبان ۹۷ ، ۰۲:۱۰ ...:: بخاری ::...
یکی اصرار کنه برم نشستی که دوس ندارم، و متقاعدم کنه قواعد احتمالا دینیم (و درست‌تر: عفیفانه‌ام) رو بخاطرش تغییر بدم، بعیده مثل تو بتونم آروم بخوابم. کم پیش میاد اعتماد کنم به آدمی که - هرچقدر دوست، اما - منو مدل خودش میخواد. ترجیح میدادم ۳۰۰ سال تو یه غار بخوابم. بیرون منتظرم بمونه تا برم پیشش. اما پیشنهاد مدل خدش بهم نده. مدل منو بفهمه و باهاش کنار بیاد.
پاسخ:
عججججججججججججججججب
لازم نبود برای یه متن اینقدر فلسفه بافته بشه ها!
یه تراوش ذهنی بود. همین