تمام
سروبالایی پروسهی پایاننامه را میتوانم به عمل جراحی قلب باز تشبیه کنم. هرکسی موفق به کسب نوبت دفاع شود، ینی تا خان ششم را به سلامت گذرانده. که سختی کار هم، همان خان اول تا ششم است. خان هفتم ،که دفاع کردن است، آدمی همینکه روی سن رود و اولین اسلاید ارائهاش را بیاورد، تمام حضار را گاو میپندارد و آتش ترسش رفته رفته خاموش میشود و اگر ادب حکم نمیکرد بعد از اتمام ارائه به جای تشکر از اساتید، انگشت وسطش را به حاضرین نشان میداد و بلند فریاد میزد: «بمیرید الهی!».
وقتی کسی موفق میشد نوبت دفاع بگیرد بقیهی افراد درگیر، به او همچون شفایافتهای نگاه میکردند که گویی داوطلب اهدای عضوش را پیدا کرده و تا چند روز دیگر عضوی سالم در بدنش شروع به رشد میکند! هماتاقیام پنج روز زودتر از من دفاع کرد. بعد از جلسهی دفاع دستم را به او میزدم تا ببینم فرد دفاع کرده چجور استایلی دارد! سفت است. قوی است. رها شده و کسی که بدون شک سیستم دفاعی محکمی پیدا کرده و دهنش در مقابل سرویس شدن مقاوم است! همکلاسیام روز قبل از من دفاع کرد. زنگ زدم و حال و احوال که ببینم زندگی بعد از دفاع چه رنگیست!؟ چه بویی دارد!؟ خوش میگذرد؟! ضربان قلبش قبل و بعد دفاع فرقی کرده؟! در جواب همهی اینها جواب داد: «نمیدونم والا! من تا چند روز دیگه پدر میشم و زیاد جو فارغالتحصیلی رو حس نکردم!» اکهعی پسر! گاو پایاننامه برای همکلاسیام زاییده بود! فشار درس قوز بالا قوز شده بود!
... سه روز پیش دفاع کردم. بعد از اعلام نمره و امضای اساتید یک کلمه برای تمام دوستانم نوشتم و سند تو آل کردم: «باورم نمیشه. درد نداشت!»...
بعد ازینکه از سالن بیرون آمدم هرکسی در راه مرا میدید با چشمانی که مردمکش از استرس میجنبید سوال میکرد: دفاع کردی؟!
و من مثل کسی که عمل موفقیتآمیزی داشته نیشم را باز میکردم و میگفتم: هاع!
سه روز است حس آدمهای به هوش آمده بعد از بیهوشی طولانی را دارم. گیج. منگ. داغ. سرگردان و روزی سه دور تسبیح از خودم میپرسم: جدی جدی تموم شد؟!