اپیزود آخر (مِهر)
سلام حاج آقا! صبونهت رو خوردی؟ بهت گفته بودم که صبح زود میرم آزمایش بدم. آره باید ناشتا میرفتم. نه دیگه گفتم بیدارت نکنم. خودم با اتوبوس رفتم. آره الانم تو راهم دارم برمیگردم. جواب ندادی؛ صبونهت رو خوردی؟ یه امروز من نبودما! باید شکم گشنه میرفتی!؟ راستی حاجی امشب میخوام بگم بچهها برا شام بیایند. نه بابا! حالم خوبه. چیزیم نیست. دکترم میگفت قرصا رو بخورم سرگیجههام خوب میشه! این چند روز که قرصام رو میخوردم هم بهتر بودم. نه زحمتی نیست. بچهها هم خیلی وقته ندیدیم. دلم برا نوهها تنگ شده. نه چیزی نیاز نیست. خودم الان یه ایستگاه عقبتر پیاده میشم، میرم ترهبار میخرم. شما فقط یکم زودتر از دیشب بیا. مواظب خودت باش. خدافظ.
.
سلام امیر جان! خوبی مادر؟ مزاحم کارت که نشدم؟ زنگ زدم بگم امشب شام بیاین پیش ما! تولد باباته. خودش نمیدونه. خواستم بعد از عمری از این مدل کارا بکنم یکم حس کنم جوونم! (بلند میخندد). چی بهش میگید شما جوونا؟ سورفیریز؟ آره همون. پس بیاینا. دیر نکنیدا! نه چیزی احتیاج ندارم مادر. دیگه لازم نیست به مینو زنگ بزنم؟ یادت نره بهش بگیا. حالا اگه حواسم سرجاش بود رفتم خونه خودمم بهش زنگ میزنم. منتظرتونم. خدا به همراهت.
.
سلام نگار جونم! خواب بودی مامان؟ قربون حرف زدنت برم. حالت چطوره؟ مامانت کجاست؟ آره گوشی رو بده بهش... سلام الهام جون! خواستم امشب رو تاکید کنم! یادت نرهها. منتظریم. نه کیک رو خودم میپزم. بعد از ده سال میخوام کیک بپزم. فقط کاش مثل قدیما خوب بشه! نه فقط زودتر بیا این بادکنکا رو باد کن. من نفسی ندارم که بخوام این یه کار رو بکنم. قربونت برم. آره ساعت 4 خوبه. بیا منتظرتم.
Photo: Konstancja Nowina Konopka