یاس و امید
غمگین ترین آگهی های دیوارهای شهری، اعلامیه های فوت نیستند. آگهی های گم شدن سالمندان، بیماران یا کودکانی هستند که گویی لحن نوشتاری شان چیزی فراتر از غم است. ملتمسانه است.
"مردی که در عکس مشاهده میکنید بیماری آلزایمر دارد. ساکن مشهد است و چندی پیش در سفر خانوادگی به اصفهان گم شده است. خواهشمندیم اگر او را جایی دیدید با این شماره تماس بگیرید."
"پسر بچه ای که در عکس مشاهده میکنید بیماری اوتیسم دارد. از فلان تاریخ که از خانه بیرون رفته تا به الان کسی از او خبر ندارد. عکس را با دقت نگاه کنید و اگر پسر بچه ای شبیه به عکس دیدید بلافاصله با این شماره تماس برقرار کنید"
" عکس متعلق به دخترکی 6 ساله است که از هفته ی پیش در کوچه شان مشغول بازی بوده و از همان تاریخ دیگر دیده نشده. لطفا اگر او را دیدید با این شماره تماس بگیرید."
به یاس فکر میکنم. به امید. به ساختار ترکیبی این دوباهم. یاس و امید...
به کسی که این آگهی ها را میچسباند فکر میکنم. به نگاه ملتمسش به عابرین شهر. به چشم های مستاصلش که گویی گم شده اش را به زور میخواهد در قالب ناشناسی بگذارد و نمیشود. نمیشود. نمیشود...
به گمشده ها فکر میکنم. که گم شدن شان را میفهمند ولی نمیفهمند. بوی آشنایی نمیشوند و دل شان میگوید گم شده اند... ذهن شان برای پیدا شدن یاری نمیدهد چرا که آشنا را هم غریبه میبینند...
به یاس فکر میکنم. به امید...
به ساختار ترکیبی این دوباهم. یاس و امید...