؟!
شنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۴۰ ب.ظ
ولی در خوابی که دید در حسرت یک زن می سوخت. معلوم نبود این زن کیست. فقط
وجود داشت. و توانایی ویژهای هم داشت که تن و دل خود را از هم جدا کند. به
سوکورو گفت یکی از این دو را به تو می دهم. تنم یا دلم. هر دو باهم نمی
شود. باید یکی را انتخاب کنی، همین حالا. گفت آن یکی را به کسِ دیگری می
دهم. ولی سوکورو همهی او را میخواست. نمیخواست نیمه ی دیگر را به مرد
دیگری بسپرد. طاقتش را نداشت. میخواست به زن بگوید اگر این جوری است، هیچ
کدام را نمیخواهم. ولی نمی توانست. گیر کرده بود. راه پیش و پس نداشت.
سوکورو تازاکی بی رنگ و سال های زیارتش/ هاروکی موراکامی
سوکورو تازاکی بی رنگ و سال های زیارتش/ هاروکی موراکامی
۹۶/۰۵/۲۸