عشق چشما رو کور میکنه
شنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۲۸ ب.ظ
دوماه از ازدواج شان میگذشت که دوستش مسئله را پیش کشید: " غاده! در ازدواج تو یک چیز بلاخره برای من روشن نشد. تو از خواستگارهایت خیلی ایراد میگرفتی. این بلند است، این کوتاه است... مثل اینکه میخواستی یک نفر باشد که سر و شکلش نقص نداشته باشد. حالا من تعجبم چطور دکتر را که سرش را مو ندارد قبول کردی؟"
غاده یادش بود که چطور با تعجب دوستش را نگاه کرد، حتی دلخور شد و بحث کرد که "مصطفی کچل نیست، تو اشتباه میکنی."
آن روز همین که رسید خانه در را باز کزد و چشمش افتاد به مصطفی. شروع کرد به خندیدن. مصطفی پرسید چرا میخندی؟ غاده که چشم هایش از خنده به اشک نشسته بود گفت: "مصطفی تو کچلی؟! من نمیدانستم!"
از مجموعه کتاب: نیمه ی پنهان ماه/چمران به روایت همسر/حبیبه جعفریان
۹۶/۰۵/۰۷