وقتی 17 ساله بودم
وقتی 17 ساله بودم این را در دفترم نوشتهام:
من آدمها رو دوست ندارم، من ماهیها رو دوست دارم. چون ماهیها از بیآبی میمیرند ولی آدمها از گرسنگی نفس و زیادی رنج، میمیرند.
من آدمها رو دوست ندارم. من سگهای گله رو دوست دارم. چون سگها به دشمنان خودشون حمله میکنند ولی این آدما به به همنوع، به دوست و دشمنشون حمله میکنند.
من آدمها رو دوست ندارم. من مرغها رو دوست دارم. چون مرغها بال پرواز دارند و آواز خوش صبح، ولی آدمها فقط زبان عیبگو دارند.
من آدمها رو دوست ندارم. شترهای صحرا رو دوست دارم. چون اونا به یه نغمهی خوش سرمست میشند ولی این آدمها با یک اسکناس...
من از آدمها بیزارم. ولی عاشق حیوانات و پرندگانم...
کاش من هم یک ماهی یا یک مرغ بودم...
چه کنم که یک آدمم. یک حیوان اجتماعیام....
تاریخ 88/8/15 نوشتم این متن رو
پ.ن: خدای من! چطور اینقدر عارف مسلک بودم؟!!!