تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

او تنها یک مادر نیست

يكشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۴۲ ب.ظ

کاش مثل مادرهایی بود که یکهو وسط تلویزیون دیدن بچه شان از او می پرسیدند:"راستی تو کلاس چندم بودی؟"و پقققققق بچه هه له میشد از این همه بی توجهی...یا کاش فقط بلد بود بادمجان درست کند و آبگوشت.و حتی نداند من ِ بچه عاشق ته چینم...کاش خودخواه بود.مسافرت ِ تنهایی میرفت.دوره ی دوستانه میگذاشت.کاش آنقدر بی توجه بود که مرا به مهدکودک میفرستاد و از تدریسش دست نمیکشید...کاش بیشتر از یکبار دستش را روی من دراز میکرد.کاش لااقل یک بار فقط یک بار میتوانستم از او متنفر باشم.وقتی سرش داد میکشیدم کشیده ای میزد توی گوشم.غذا درست نمیکرد.انجمن های مدرسه را نمی آمد.برایم دفتری جدا برای نویسندگی نمی خرید.دست پختش بد بود.موقع گریه ها مرا از خود دور میکرد.کاش بهترین دوستم نبود.توی بدبختی هایم کنارم نبود.توی شادی هایم ذوق را نمیکرد.کاش بد دهن بود.کارهایش نظم نداشت و ما گرسنه میماندیم.ما را بابت اینکه به دنیا آمده بودیم سرکوفت میزد.دائم برایمان شرط و شروط میذاشت.کاش حداقل شاغل بود تا کمتر میدیدمش.کمتر به امورمان رسیدگی میکرد.ما را با بقیه مقایسه میکرد...کاش این همه مادر نبود تا من حتی موقع نوشتن این متن هی بغض قورت ندهم.هی خودم را نخورم.هی نگویم آرام بگیر عادت میکنی...کاش تهران پنج ساعت دور نبود...

۹۴/۰۷/۱۲

نظرات (۱۴)

وقتی دلتنگ ماه مان میشی:(
۱۲ مهر ۹۴ ، ۱۳:۴۳ فاطیما کیان
الهی عطیه جانم , اون موقع من هم از دوری مادرم به مرز انفجار میرسیدم , دلت آروم دختر خوب :)
۱۲ مهر ۹۴ ، ۱۳:۵۹ ثریا شیری
و کاش مادرت آدرس اینجا رو نداشته باشه :)
وگرنه با خوندن ِ این متن قطعا دلش بیشتر برات تنگ میشه...
مطمئن باش عطیه جان صد برابر ِ دلتنگی ِ شما رو مادرتون دارن تحمل میکنن.
۱۲ مهر ۹۴ ، ۱۴:۱۴ صحبتِ جانانه
خدا مادرتونو حفظ کنه براتون.
دلتنگی حس لازمیه.
یعنی دردِ بزرگیست که برای رشد لازمه...
۱۲ مهر ۹۴ ، ۱۶:۳۸ شیمیست خط خطی
عادت می کنی عطیه بانو، عادت می کنی...
ولی من نمی خواهم از مامانم دور بشم ..
این بده ..من تو رو درک نمی کنم ..چون تجربه نکردم ..
من مامانمو میخوام 
بی توجه به سن سالم
بی توجه به طول و عرضم 
گاهی حتی برای چن لحظه ازش دورم یهو دلم مامانمو میخواد 
اییییین همه دور بودن تو که خودش خیلیه :))))))

ولی تو قوی باش این مرحله از زندگیم میگذره رفیق جانکم.
۱۳ مهر ۹۴ ، ۰۱:۴۰ درخت بلوط
این روند بزرگ شدنه
برای بزرگ شدن لازمه که دور باشی
باور کن دلم لرزید از این تیتری که زدی و فعل گذشته رو صرف کردی! 
او هنوز هم مادر است !! ان شاالله همیشه برایت مادری کند !!
پاسخ:
ممنونم ازت
فعلشو درست میکنم
سایه شون مستدام همه ی مادرها
۱۴ مهر ۹۴ ، ۱۲:۴۷ مصطفی موسوی
به شهر دیگری رفتن برای ارشد به مراتب سخت تر از رفتن برای لیسانسه!
یاد پارسال خودم افتادم و پسی که با گریه واسه مامانم نوشتم
۱۷ مهر ۹۴ ، ۰۳:۲۰ حوریا ش (رسا)
ولی من نمیگم کاش مادرم مث فرشته ها نبود
میگم خدا رو شکر ک مث فرشته ها بود
چون فکر کردن ب خودش و خوبیاش آرومم میکنه
مادرم را دعا کنید ....
پاسخ:
همه ی مادرا رو دعا میکنم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی