تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

به یاد یار و دیار آن چنان بگریم زار

شنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۱۸ ق.ظ

از نوشته های یهویی ِ بدون فکر:


نیستی و نبودنت شخم می اندازد در دلم.وقتی نیستی بند کیفم وسط خیابان کنده میشود و وسایلم پخش میشود،بند کفشم موقع پیاده شدن از تاکسی زیر پای دیگرم میرود و زمین میخورم.بند دلم هر ثانیه و هر لحظه پاره میشود،نیست میشود و من میانه ی تمام راه های رفته و نرفته می ایستم و بی اختیار دنبالت میگردم...نیستی و نبودنت را پرنده های محله هم فهمیده اند.بی خواب و خوراک شده اند.لب پنجره نمی آیند،آب و دانه ها را نوک نمیزنند و در پی خودکشی ،با گربه ها رفاقت میکنند...نیستی و نبودنت سنگ بزرگی شده که نشانه اش نزدن است.به هیچ خیابانی نمی رسم،ماشین ها وحشیانه بوق میزنند تا از وسط خیابان کنار روم ،درجه ی یخچال خراب میشود و غذاها فاسد و میانه ی تمام راه ها سر زانوها و نوک انگشتانم زخم میشوند...حالا که همه حواسشان در پی ِ مرگ کیارستمی و لخت شدن صدف طاهریان، است برگرد...حالا که هیچ امیدی حتی در برد و باخت آبی و قرمز نیست ،برگرد و مرا،گنجشک های حیاط را ،بند دلم را،راننده های عصبی را،امیدوار کن...بیا که هوا رو به سردی میرود و دست کش هایم گم شده...برگ ها رو به زردی میروند و راه رفتن رویشان صدای خِش خِش قشنگی میدهد...آفتاب روزها زودتر ترکمان میکند و شب در چشم برهم زدنی می آید و من از تنهایی در شب میترسم...بیا که مولانا هم چندین بار با سوز حرف دل مرا زده:"صبر و قرارم برده ای،ای میزبان زودتر بیا".."بیا بیا که مرا بی تو زندگانی نیست،ببین ببین که مرا بی تو چشم جیحونیست"...بیا که نامجو هم فریاد میزند: بیا بیا که نگارت شوم.بیا که نگارت شوم به طرفه سایم و تن را/بیا بیا به زیارت شوم بیا به زیارت شوم چو خسته‌ پایم و آه

۹۵/۰۶/۲۷

نظرات (۱۰)

بیا بیا ک مرا  تو بی سببی نیستی...
یهویی نوشتی با دل آدم بازی میکنه..
فوق العاده بود..
پاسخ:
ممنون:)
عالی بود حرف نداشت 
پاسخ:
قربانت
۲۷ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۵۵ حجت پناه زاده
عزیزم کاسه چشمم سرایت
میان هردو چشمم جای پایت
از آن ترسم که غافل پا گذاری
نشیند خار مژگانم به پایت ...
اللهم عجل لولیک الفرج
بیا ...
یه پست با همین مضمون قبلا نوشته بودی
تو باید باشی....
خیلی عالی خیلی حرف دل بود خیلی
حسابی مراقب خودت باش...
هوا داره کم کم سرد میشه...
تو سنگینی های درسات و خستگی هات و خوابگاه و شهر غریب حواست به خودت باشه...
حواست به عطیه متولد پاییز و نویسنده درونت باشه!
یه عده آدم هستن که حالشون با نوشته های تو خوب میشه:)
بدون اینجا یکی تو رو و همه روحیات قشنگتو دوست داره...
به جای اونی که باید بیاد و نمیاد تو باش،بمون،بنویس.
حال دلت خوش
پاسخ:
چه مهربونی شما:)چه خنده ای نشوندی رو لبم:)بوس بهت
باتو 
حیات و زندگی 
بی تو 
فنا و مردنا 😔
تکراری و لوث..
نظر نوشته هات از بکر بودن در بیان
بسوزه پدر عاشقیت

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی