من سومین نفر آن دو نفرم
فرم هایی دادند دستمان که بیایید این ها را بگیرید و مشخص کنید برای سال آینده دوست دارید با چه کسانی هم اتاق شوید...فرم ها را گرفتند دست شان و تک تک شان چیزی فراتر از خوره افتاد به جانشان و کل خوابگاه را ولوله گرفت.که ای داد و بیداد سال دیگر با چه کسی دمخور شویم.خیلی ها همان هم اتاقی های امسالشان را مدنظر گرفتند و کسانی هم مثل من برایشان چندان مهم نبود و اندکی هم شروع کردند به مصاحبه گری در خوابگاه که ببینند با چه کسانی میتوانند سازگار شوند.چندین بار در این چند روز گذشته گوشی ام زنگ خورد و احضار شدم به نمازخانه،اتاق سایت،روی پله های فلان طبقه و...سوال ها ازین قبیل بود:شما سرمایی هستید یا گرمایی؟نور اذیتت میکنه؟در چه حد؟چند وقت به چند وقت میری خونه؟زود میخوابی؟و...یک سوال این وسط بود که با همه ی سوال ها فرق داشت:نماز میخونی؟...در این بین وقتی تمام سوال های کلیدی پرسیده میشد آخرین سوال این بود:تو سوالی نداری؟...سوال من؟!خب در واقع مهم ترین چیز برای من بابت سِلِکت کردن هم اتاقی ملاک های روانی بود و من این مورد را در آخرین مصاحبه ام مطرح کردم...وقتی این موضوع را بیان کردم چشم طرف مقابلم به اندازه ی قطر درب روغن ِ حلبی ِ توی کابینت شد.برایش توضیح دادم:ملاک روانی نه به این معنی که هم اتاقی ات صرفا ثبات روانی داشته باشد و در خواب راه نرود و ماری جوانا مصرف نکند.یعنی وقتی قراره چیزی تو اتاق بخوری به هم اتاقیت حداقل تعارف کنی.وقتی میبنی هم اتاقیت حال خوبی نداره نگرانش بشی و باهاش حرف بزنی.وقتی ازش ناراحتی بهش بگی.وقتی حالت خوش نیست سر کسی خالی نکنی.رعایت حالش رو بکنی.در واقع امنیت روانی تو اتاق حاکم باشه.وگرنه من هیچ مشکلی با گرمی و سردی ندارم.به نور حساسیت ندارم.سازگارترین فرد از لحاظ نور و گرما و خواب و تق تق دکمه های کیبورد و سروصدای داخل سوئیت و غیره هستم.ولی تنها چیزی که حاضرم بابتش قید اتاق رو بزنم و حتی برم توی نمازخونه زندگی کنم اینه که هوش هیجانی و شعور اجتماعی کسی،پایین تر از سطح تحصیلاتش باشه...دو نفر این شرایط را داشتند و من سِلکت شان کردم:موخرمایی،یک هم اتاقی جدید...