ایران در نمازخانه
یک نشست ِ خیلی بیخود توی نمازخانه ی خوابگاه بود.از قبلش هی آمدند در ِ اتاق را زدند و گفتند بیایید.مرا به دادن خوراکی در حین برگزاری مراسم ،ترغیب کردند.با تمام خستگی و دردی که در ناحیه ی شکم و کمر داشتم،با تمام ضعفی که در دست و پایم داشتم،با تمام عربده هایی که نگهبان خوابگاه توی بلندگو کشید که ایهاالناس،به نمازخانه بروید و در نشست شرکت کنید،با تمام ِ تمام این ها به نمازخانه رفتم...از بحث مزخرف ِ شناخت قبل از ازدواج نمیخواهم بگویم،فقط شما تصور کنید ده پونزده دختر که گِرد هم نشسته اند.لباس های دخترانه پوشیده اند،موهای هرکدام یک مدل و یک رنگ است...نه نه .این ها هم اصلِ حرفم نیستند...تصور کنید همین ده پونزده دختر،هر کدام یک لهجه و گویش دارند...ده پونزده لهجه ی متفاوت و شیرین و قشنگ از هرکجای ایران...از کرمانشاه تا شیراز...از تبریز تا یزد...از اصفهان تا مشهد...از رشت تا کرمان...این شگفت انگیز نیست؟زیبایی دورتا دور نمازخانه برایمان خودنمایی میکرد...بیخیال بحث های مزخرف و تخمیِ پیش از ازدواج...